نویسه جدید وبلاگ
متن نویسه... اجبـار
تقريباً 4 سالي از بهبودي من مي گذشت. روزی در حمام بودم که شنيدم همسرم با فرزندم جر و بحث مي كنند. همسرم به دخترم مي گفت: "به بابات ميگم چيكار كردي." او داشت به من اين پيام را مي داد كه دخترت كار اشتباهی كرده و بيا كتكش بزن. حرفهاي همسرم مرا تحریک مي كرد و من در افكارم سناريونويسي و جنگ مي كردم. آنقدر در افكارم جنگ بالا گرفت كه رفتم و فرزندم را با سيم برق زدم.
بعد همسرم مرا سرزنش كرد كه چرا بچه را مي زني. گفتم: "خودت مرا تحريك كردي. وگرنه من كه كاري نداشتم. به من گفت تو همان كتك هايي كه قبلا خوردهاي را داري سر دخترت خالي مي كني." اين حرف همسرم مرا به فكر فرو برد.
عده اي از روانشناسان محترم دراين مورد اين ديدگاه را دارند
اگر عصبانیت والدين نسبت به ما فراوان و زیاد بوده و تحميل شده است ما میتوانیم وارد یک مرحله شویم که در اصطلاح به آن میگویند نوعی همانند سازی یعنی عصبانیت ما ناشی از همانند سازی است.
بخواهیم به زبان یک مقدار عادی که فهميده شود یا چیزی که من خودم میفهمم این است که وقتي با خشم و عصبانیت پدر و مادر به صورت شدید یا مکرر همراه میشويم تصويري از پدر و مادر عصباني در ذهنمان مي سازيم و آنها در ذهنمان زندگي مي كنند.
حالا برای چه گذاشته ایم در ذهنمان؟
برای اینکه ببخشید، سگی بشود که هر زمان که خواستيم مردم را بترسانيم یا پاچه مردم را بگیرد او این کار را بکند. برای اینکه ما نمی خواهیم مثل آنها باشیم. چون در تحلیل نهایی از آنها متنفريم و بدمان میآيد. پس ما در ذهنمان یک جايی را داده ایم برای والد عصبانيمان.
روزی که موضوع مخالف ميل ما است و مسایل طبق نقشه ما پيش نمي رود، والد وارد صحنه میشود. یعنی کاری که ما باید بکنیم به نمایندگی از جانب ما پاچه دیگران را میگیرد و داد و فریاد میکند و بعد هم برمی گردد سر جایش. در حالی که بقیه سیستم ما این گونه نیست.
در نتیجه ما بعد از چند دقیقه حال آرامی پیدا میکنیم و تعجب میکنیم که چرا این کار را کرده ایم و برای خودمان هم عجیب است. پشیمان میشویم و علتش هم این است که ما در آن لحظه به یک باره هيچ شديم و والد عصباني در صحنه زندگی ما میآید.
به کودک نگاه کنید وقتی کودکی پدر و مادرش نعره میکشند و داد میزنند یا تنبیه میکنند که گفتم یا مکرر باشد یا شدید باشد، بچه در آن لحظه هیچ میشود و در نتیجه تمام وجود خودش را در آن آدم میبیند و در حالی که از او وحشت کرده است در عین حال او را خدای خود و همه چیز خودش میداند و در نتیجه او را در مغز خودش جا میدهد و این نوع بد عصبانیت است.
یعنی ما هر زمان که عرصه برایمان بسیار سخت و تلخ شود و خودمان توانایی حل مسایل و مشکلات را نداشته باشیم و با موضوع ها نتوانیم به درستی برخورد کنیم والد عصباني را میفرستیم جلو و او با عصبانیت وارد صحنه میشود، هیاهوی بسیار میکند و حرفهایی میزنیم که دیگری را آزار و اذیت کنیم،.
توهین و تحقیر میکنیم و نقطه ضعفی پيدا كنيم و ضربه بزنیم که فکر میکنیم کاری و کارگر است و چند دقیقه بعد متوجه میشویم که چرا این کار را کرده ام. برای اینکه والد عصباني از صحنه میرود بیرون و ما وارد صحنه میشویم.
وقتي موشكافانه و جستجوگرانه به گذشته ام برگشتم، ديدم اول از همه من از حمام رفتن خوشم نمي آید. چون وقتی بچه بودم در خانه ها حمام نبود و بايد هفته اي يك مرتبه مي رفتيم حمام هاي عمومي بيرون از خانه. پدر من شب هاي جمعه، نيمه شب مرا كه در خواب ناز بودم بيدار مي كرد و به زور مي برد حمام و من از اين موضوع هميشه اذيت مي شدم.
همين شرایط باعث ایجاد فضاي درد در من شد و مرا برد در حالت ديگري كه يادم افتاد در كودكي به خاطر كاري كه پدرم به من گفته بود و من انجام ندادم، من را با سيم برق كتك مي زد. من آن موقع نمي تواستم از خودم دفاع كنم و وقتي ناخودآگاه در آن شرایط قرار مي گيرم، قدرت تشخيص و ارزيابي ندارم. كنترل از دستم خارج مي شود. دست به اعمالي مي زنم كه بعد پشيمان مي شوم.
در هنگام بروز خشم توجيه من اين است كه آينده بچهام خراب نشود. وقتي بيشتر دقت كردم ديدم كتك زدن فرزندم ربطي به توقع و انتظارات من ندارد. بلكه من يك درد و زخم قديمي را تجربه مي كنم. اگر براي اين قسمت كاري انجام ندهم، باز تكرار مي كنم و ربطي به طول پاكي ندارد.
به من مي گفتند ببخش تا رها شوي. من مي بخشيدم اما زخمم درمان نمي شد. تازه مرا مي برد در جنگ. مي دانيد مثل اينكه كسي با چاقو به من ضربه بزند. بعد بگويند ببخش. من مي گفتم باشه، بخشيدم، اما اين زخم بايد ضد عفوني و پانسمان شود وگرنه كار دست من مي دهد. بعد متوجه شدم چرا بعضي ها پدر، مادر، همسر، فرزند یا دیگر افراد خانواده را با اينكه دوست دارند، كتك مي زنند و بعد پشيمان مي شوند.
همان شب رفتم جايي خلوت كه كسي مرا نبيند گريه مي كردم. با خودم مي گفتم چرا به جاي اينكه دخترم را ببوسم و نوازشش كنم و به او عشق بورزم با سيم برق مي زنمش.
كساني ما را بسیار بد رنجاندند و مي رنجانند و احساس درد مي كنيم وهر كاري مي كنيم نمي توانيم از آنها خلاص شويم. بعضي وقتها مي گوييم كاش مي توانستم به عقب بر گردم. كاش به هر نحوي مي توانستم از آنها انتقام بگيرم، آن وقت راحت مي شدم، ولي حقيقت اين است كه نمي توانيم و اين احساس را داريم و اين احساس را با خود حمل مي كنيم. روزها و روزها و چيزي كه نمي فهميم اين است چه پيش مي آيد.
اگر هر چه زودتر نتوانيم از اين دردها خلاص شويم، تلخي وارد زندگي ما مي شود و عميق ريشه مي كند و تاثيرش روي ظاهر زندگيمان میگذارد. بعضي وقتها آن را انكار
مي كنيم. گويي اتفاقي نيفتاده است، ولي آن اتفاق مي افتد و فشارش را به زندگي ما وارد مي كند و ما را تحت فشار قرار مي دهد. به شیوه هایی كه درك مي كنيم و يا درك
نمي كنيم.
حالا چطور كنار بيايم با دردها، آسيبها، زخم ها، عقدهها و ...
چيزهايي كه ما را اسير مي كنند و در بردگي و اسارت نگه مي دارند و چون نمي توانيم كاري كنيم، میخواهیم در دل به نحوي با آنها كنار بياييم، ولي نمي توانيم. آنها هنوز وجود دارند و ما را رنجانده اند.
اگر مي شد كساني كه ما را آزار دادهاند را كمي آزار دهيم، دلمان خنك مي شد، ولي
نمي توانيم. چون اين کار هماهنگ با اصول انجمن نيست كه آنها را آزار بدهيم. به خصوص كه در حال بهبودي هستيم. ربطي ندارد كه كي هستيم. معتادان در حال بهبودي سعي نمي كنند آزار دیگران به خودشان را تلافي كنند. پس چه كار بايد بكنيم. چطور بايد با اين مسئله برخورد كنيم كه حداقل خودمان را آزار ندهيم.
بعضي ازما مي گوييم اين چيزي است كه فكر و احساس مي كنم و به آن باور و اعتقاد دارم. سئوال نمي كنيم كه انجمن چه پيشنهادي دارد و ما چه كار كنيم در مورد اين درد اين رنج و چگونه بايد زندگي كنيم.
شايد بگویيم تو نمي داني من چه احساسي دارم. تو نمي داني آنها چه كار كردند. اگر با تو چنين رفتاري كرده بودند، اگر تو اينجوري آزار ديده بودي، اگر تو اين را از دست داده بودي، اگر آنها بچه هاي تو بودند، اگر او همسر شما بود و اگر... شايد بگوييد مي خواهم ببخشم و به اين نتيجه رسيدم كه بخشش هديهای است به خودم، اما نمي دانم چرا
نمي توانم.
پس بياييد روشن كنيم كه چه منظوري داريم درباره نتواستن و نخواستن. يكي از علتش هاي این اتفاق لجبازي است. لجبازي من براي كنار نگذاشتن رنجش، عصبانيت و كينه. اين انتخاب ما است. نبخشیدن يعني پافشاري در حفظ آزردگي، خشم و دشمني.
بخشش يك انتخاب است و نبخشيدن نيز يك انتخاب.
گفتيم علت این اتفاقات لجبازي است. اما لجبازي از كجا مي آید. ازافكار وسواسي، افكار وسواسي يعني اجبار. نقطه مقابل اجبار، آزادی است. آزادي در انجمن اين نيست كه هر كاري دلم خواست انجام دهم، بلكه باید آنچه بشوم که لازم است.
ما دو نوع آزادي داريم؛ بيروني و دروني. آزادی بيروني به اين معني است که من حق انتخاب داشته باشم تا جايي كه مانع آزادی دیگران نشوم و به دیگرا ن خسارت نزنم.
آزادي يعني انتخاب و قانون درست. پس دیدگاهایی میتوان نسبت به آزادی داشت مثل حق انتخاب. آزادی در حق انتخاب میتواند ظاهر، چهره و لباس پوشیدن و در مسایل و جنبه های مختلف اجتماعی، سیاسی، مذهبی نمایان شود.
انسانها میتوانند براي هم آزادي بيروني ایجاد كنند و میتوانند آن را از همدیگر بگیرند، اما بخش دیگری از آزادي که درباره آن صحبت میکنيم، در مورد حق انتخاب نیست. در بعضي موارد حتي اگر ما بخواهیم، باز هم نمی توانیم انتخاب كنيم و وقتی از اجبار صحبت میکنيم، منظوراجباري است كه حتی اگر تمام شرایط براي معتادان آماده باشد و قوانین اجازه بدهد، باز نمی توانند از آن آزاد شوند. معتاد اسیر درون است و اجبار دارد. البته آزادی از درون به این معنا نیست که دیگر ما مریض نمی شویم. دیگرمشكل پیدا نمی کنیم یا مرگ سراغ ما نمی آید.
ما به هر دو نوع آزادی (بيروني و دروني) نیاز داریم. زیرا آزادی بیرون بر زندگی ما تأثیر میگذارد. مثل داشتن جلسه، امنیت ها و ... آزادی بیرون داشتن به این معنی نیست که مابه آزادی درون میرسیم آزادی از درون فقط با قدرت نیروی برتر به دست می آید. در کتاب راهنمای كاركرد قدم، در قدم دوم به روانشناس،روانپزشك... اشاره دارد كه براي ما كافي نيست. آنها با تمام مشکلات ما آشنا هستند و ما را به آگاهی میرسانند که خوب و بد را تشخیص دهیم، اما مسئله این است که ما همه اینها را می دانستیم و میدانیم، اما قدرت اجرایش را نداشتیم یا نداریم.
اما اين درون چيست؟ از چه قسمتهايي تشكيل يافته و چه چيزهايي ما را اسير خودش كرده است كه ما مي گوييم اسير درون هستيم.
انجمن مي گويد چيزي درون ما است به نام "بيماري اعتياد" كه از سه دام به نامهای "وسوسه، اجبارو عادات خودمحورانه" استفاده مي كند تا ما را در اسارت خود نگه دارد.
ما درباره بيماري اعتياد، دامها و وسوسه ها، عادات خودمحوري، اعتيادهاي رواني، احساسي ارادي و هيجاني با همديگر بحث و تبادل نظر كرديم. حال مي خواهيم به يكي ديگر ازدامها يعني اجبار بپردازيم.
بعضي از ما وقتی کارها ی خلاف انجام میدهیم در خود احساس قدرت میکنیم و فکر میکنیم به آزادی رسیدیم اما در واقع ما اسیر درونيم. با این مقدمه ما يكي ديگر از دامهاي اعتياد يعني "اجبار" را از زوايهای متفاوت مورد بررسي قرار مي دهيم.
اجبار یعنی شخصي که کارها را به صورت مشخص و تکراري انجام میدهد و از روبه رو شدن با پدیده های تازه پرهیز میکند و از طریق تکرارمي خواهد کنترل خودش را داشته باشد. مثل معتادي كه در حال مصرف است و زمان مشخص و به صورت تكراري هر روز مصرف مي كند.
وقتي در اين حالت قرار مي گيرد همه چیز را زیر پا میگذارد تا آنچه را که میخواهد به دست بیاورد و برای این کار همه چیز و همه کس حتی عزیزانش را از بین میبرد تا مواد یا خواسته خود را به دست بیاورد و وقتی به دست آورد و راضی شد، مدتی آرام میشود. برای مدتی به کسی کاری ندارد تا وقت نياز دوبارهاش. دوباره در شرایط گذشته قرار میگيرد و در این کار اجباردارد.
ما نه تنها به مواد مخدراعتياد پيدا مي كنيم بلکه به اعتیادهای ديگري از جمله روانی، احساسی و ارادي گرفتار مي شويم و اجبار داریم که بر اثر ناآگاهی به این قسمت های وجودمان نپرداخته ایم. كساني هستند كه به اعتيادهاي ما اعتياد دارند يا وابسته هستند كه به آنها مي گويند هم وابسته.
هم وابسته کسی است که اجازه میدهد رفتار ديگري براو تاثیر بگذارد و دچار وسواس فکری برای کنترل رفتار آن شخص مي شود. در واقع رفتارهاي شخص ديگری كنترل ما را در دست مي گيرد. يعني اينكه ما داريم كنترل مي شويم، اما فكر مي كنيم، داريم كنترل مي كنيم.
این وسواس فكري، افكار دیگر را تحت فشار قرار میدهند. انگاركه در ذهن ما جنگ شروع شده است و هر كاري مي كنيم نمي توانيم از شرشان رها شويم. مي دانيد چه زماني اين حالات بيشتر نمايان مي شوند. زماني كه دوستي يك رابطه احساسي عاطفي با شخص ديگر ايجاد مي كند.
گاهي به دوستان مي گوييم رابطه احساسي عاطفي ايجاد نكنند، اما گوش نمي دهند و در تله مي افتند وآسيب مي ببينند. بعد مي آيند مي گويند چه كار كنيم. وقتي به آنها
مي گوييم رابطه را قطع كن، مي گويند مي خواهيم قطع كنيم ،اما نمي دانيم چرا
نمي توانيم يا چرا تا این حد دردناك است. دایم افكارشان درگير است و با همه جنگ دارند. كلافه مي شوند اگر از شخص مقابل جدا باشند. رنج مي كشند و اگر با هم باشند هم به او و هم به خودش آسيب مي رساند. تند تند سيگار مي كشند و غر مي زنند كه چرا اين قدر سيگار مي كشيم و هميشه از خودشان و ديگران تنفر دارند.
به خصوص زماني كه طرف مقابل توقعات ما را برآورده نمیکند يا مي بينيم كه اشتباه مي كنند. آن وقت سرمان داغ مي شود و آماده ضربه و خسارت زدن مي شويم.
وقتي احساس مي كنيم آسيب پذير هستيم، خودمان را به چيزي يا كسي وابسته
مي كنيم و اين وابستگي ما را وارد جنگ مي كند. يعني اينكه از يك طرف دوست داريم با طرف مقابلم رابطه داشته باشيم، از طرف ديگر مي خواهيم از دست او فرار كنم.
ناداني، نيازمندي، نگراني و ناتواني
وابستگي یعنی اینکه كسي كه نمي تواند نيازها
مي خواهم چند مثال بزنم كه اين موضوع برايمان ملموس شود تا ببينیم اين موضوع چگونه بر قسمتهاي مختلف زندگي و وجودمان خودش را نشان مي دهد.
برای نمونه دوستانی را میشناختم که متاهل بودند و با وجود تعهدي كه به خانواده خود داشتند با هم دوست شده بودند و رابطه جنسي داشتند. اول اين را بگويم که تعهد ما را پايبند نمي كند. بلكه تعهد، پيوند دو خواسته است. اين دو دوست فكر مي كردند كه عاشق هم هستند. حتي فكر مي كردند نيمه گمشده خود را پيدا كردهاند. وقتي مسئله شان را با من در ميان گذاشتند به آنها نشان دادم كه رابطه اينها عشق نيست بلكه هر دوي آنها آدمهاي فرصت طلب و سوءاستفادهگری هستند.
به خانم نشان دادم كه به خاطر ناراضي بودن از زندگی خود، شايد به خاطر كتك هاي كه از همسرش مي خورد يا مسایل ديگري كه در خانواده دارد از همسرش خشمگين است و برخوردار از احساسات ناخوشايند شده است و بلد نيست مسایلش را حل كند. به همين خاطر از آن آقا براي سركوب كردن احساسات ناخوشايندش سوءاستفاده مي كند تا احساس پذيرفته شدن كند و با اين عمل از عشقي كه آن مرد بايد نسبت به خانواده خود انجام دهد، كم مي شود. وقتي از تو حمايت مي شود، ناخودآگاه طرز رفتارش با خانوادش بد مي شود.
به آن آقا هم نشان دادم كه تو از ضعفهاي خانم سوءاستفاده میکنی. وقتي خانم در اين حالت قرار گرفته است و احتياج به نوازش و محبت و توجه دارد، تو اينها را به وی دادي و از او تعريف كردي و احساس دلسوزي مي كني و از همه اینها براي رسيدن به وسوسه هايت بهره میگیری.
البته ما به اين نشان دادنها و قطع رابطه ها بهبودي نمي گوييم. حالا بايد ريشه يابي كنيم و ببينيم مسئله تك تك اين دوستان و راه درمانش چيیست. راه حلي كه قابل اجرا باشد.
اين نشان دادنها و پيشنهاد راه حل، وظیفه راهنما است. راهنمايي كه كار بلد باشد. متاسفانه بعضي ها مسئوليتي را قبول مي كنند و پيشنهاداتي مي دهند كه شايد باعث آسيب به رهجوهايشان شود. مثلا وقتي اين خانم از اين آقا جدا شد به حتم دچار دردهاي جدايي از اين وابستگي خواهد شد و وقتي با افراد ديگری مشورت كرده بود به او گفته بودند كه برود با كسي ديگر رابطه برقرار كند.
از شنیدن این موضوع خیلی ناراحت شدم. با خود گفتم طبق چه اصولي اين پيشنهاد را داده اند. اگر نمي توانند راهكاري بدهند كه چگونه با دردهايش برخورد كند او را به روسپی تبديل نكنند. شايد هم كسي به او اين حرف را نگفته باشد و اين خانم دروغ گفته باشد تا بخواهد به تمايلاتش پاسخ دهد.
به آنها نشان دادم اگر يك دهم از وقتی را که برای همدیگر مي گذارند را به خانواده هاي خودشان بدهند ،چقدر رابطه خانوادگي شان شيرين و لذت بخش مي شود.
متاسفانه عده ای زندگی را با دروغ و خیانت مخلوط کرده اسمش را گذاشتن عشق
بنظر شما چه عاملي باعث مي شود كه عده اي از خط قرمز رد شوند
من بحثي را در قدم چهارم مطرح کردهام در مورد انگيزهها، اعتقادات، نيازها و خواسته ها كه پيشنهاد مي کنم اين بحث را مطالعه كنيد. يكي از نيازهاي ما هيجانها است كه قسمتي از آن را برايتان مي نويسم.
اشتياق سيري ناپذيرما براي هيجان جديد تبديل به نيروي محركي شده بود كه ما به دنبال نشئگي بالاترو كارهاي ديوانهکننده باشيم. هنوز هم به دنبال هيجان جديد هستيم. كارهايي ديوانهكننده و موادمخدر با نشئگي بالا، تبديل به آزمايش بزرگ شدند و ما
موشهاي آزمايشگاهي شديم كه خودمان را در برابر اين نيروي سركش آزمايش كنيم. ما دنبال نشئگي بالا هستيم. به همين خاطر كارهاي هيجانانگيز انجام مي دهيم. چون از درون ومغزمان آدرنالين و دوپامين جايزه مي گيريم.
هر دستگاهي كه برنامه ريزي شده باشد همانطور شايد با همان كيفيت به كارش ادامه دهد، اما انسانها اينگونه نيستند. يعني اگر از ارتفاع دومتري بپرند و برايشان هيجان داشته باشد، بعد از چند بار تكرار ديگر برايشان هيجان انگيز نيست و از آن لذت نمیبرند. به همين دلیل دنبال جايي مي گردنند كه ارتفاع بالاتري داشته باشد. آنها متوجه نیستند، هر چه بالاتر مي روند سقوطش هم سخت تر است.
يكي از نيازهاي ما در زندگی هيجان است؛ همانند ملاقات با همديگر یا هيجان ناشی از ياد گيري. هیجانی که در دوره كودكي مان تجربه کردیم و الان آن را در دیگر بچه ها
مي بينيم. يعني براي ياد گرفتن و ملاقات با هر كسي ذوق مي كنند و هيجاني كه از كشف به دست مي آيد، وقتي كه چيز تازه اي پيدا مي كنيم یا فرد جدیدی را مي شناسيم، نکته جديدي در وجود خود كشف مي كنيم که به ما هيجان مي دهد.
ما اين هيجان را در تنوع دنبال مي کرديم. در به دست آوردن مسایل مختلفي كه فراهم کردنشان به نظر سخت مي آيد و رفتن و از پس آن برآمدن به ما هيجان مي دهد. شرایط غافلگیرکننده براي همديگر به وجود میآوریم. چون هيجانش را دوست داريم.
هر زماني كه زندگي يكنواخت مي شود، قسمتي از وجود ما شروع مي كند به ایجاد هيجان. حالا بعضي از ما يا بلد نيستيم يا عادت كرديم اين هيجان را به حالت دراماتيك و ناراحت كننده در بياوريم. به همين ترتیب عده ای براي تفریح هنگام موتورسواري تك چرخ مي زنند. با سرعت زياد ماشين سواري میکنند. خودشان را از ارتفاع به پایین میاندازند. خودشان را هيجان زده مي كنند يا از محدوديتهايشان رد مي شوند.
برخی برای ایجاد هیجان در خود به بازی کامپیوتری رو میآورند. حتی از تماشای بازی دیگران هیجان زده میشوند. فكر مي كنيد مردم به چه دلیل به شهر بازي میروند و بازي هاي هيجانانگیز انجام مي دهند. به خاطر اينكه ممکن است به این حس پناه ببریم.
برخی از ما به دروغ پناه میبریم و ممكن است به همسر و يار زندگيمان خيانت كنيم. ممكن است حتی دزدي كنيم. برخی اقدام به دزدیدن وسایلی میکنند که مورد احتياجشان نيست. يكي از دوستان مي گفت گاهی از فروشگاهها وسایلی را میدزدید که بيرون مي آمد، آنها را دور میانداخت. این شخص فقط به دنبال هيجان دزدي بود.
من افرادی را مي شناسم که نیاز مالي ندارند، اما سراغ دزدي يا قمار میروند. رفتن به دنبال هر قماري براي ایجاد هيجان است. حتي برخی طوری زندگی میکنند كه انگار در حال قمار مداوم هستند. خيلي وقتها شخص خود را در يك قمار روحي - رواني يا مسئله عاطفي قرار مي دهد.
بعضي از ما كساني را پيدا مي كنيم كه در انجمن مرتب دچار لغزش مي شوند.
ميخواهيم برويم آنها را نجات دهيم يا با كساني كه مناسب ما نيستند و نميخواهند تعهد بدهند يا آماده رابطه نيستند، به دنبال برقراری ارتباط هستیم و سعی در عوض کردن آنها داریم. اينها مقدار زيادي هيجان به وجود مي آورد.
ممكن است كه بگوييد اینها فقط درد دارد. درست مي گوييد. چون برخی از ما از درد كشيدن لذت میبریم. چون درد هيجان دارد و بدن ما را از يكنواختي در مي آورد. نکته جالب اين است كه تغييرات و ترشح هورموني كه در مغز انجام مي شود، با حالت عصباني شدن، حسادت و ترسيدن يكي است. پنهان كاري براي برانگیختن هيجان است كه به ضرر ما تمام مي شود تا اينكه هيجاني باشد كه به ما كمك كند
میدانید نگراني، شك و سوءظن تا چه اندازه نيازهايي هيجاني ما را برآورده مي كند. وقتي در ذهنمان سناريونويسي مي كنيم و نقشه مي كشيم كه چه طور خيانتهاي طرف مقابل را فاش کنیم، چقدر برای ما هيجان انگيز است.
مي خواهم از هيجانهای خود و از كاري كه انجام مي دهم، بگويم. چون بيشتر وقتها به من میگویند چه حوصله اي داري اين همه وقت مي گذاري براي قدمها يا به احساسات، غمها و غصههاي مردم گوش مي دهی. ناراحت نمي شوي؟ خودت دچار افسردگي نمي شوي؟
نگاه من به اين مسئله درست برعكس است. براي من بسيار هيجانانگيز است. همانند هيجاني كه از دنبال کردن یک سريال تلويزيوني داریم و تا هفته آینده برای دیدن آن صبر مي كنيم. اين هيجان دنباله دار را من هر روز در كارم تجربه مي كنم. هر دوست بهبودي براي من يك داستان هيجان انگيز است. از اينكه من نقشي دارم طوري كه با آن شخص صحبت مي كنم، به حرفهايش گوش مي كنم و ممكن است از او سوال كنم و دريچه تازهاي در زندگيش باز شود و اتفاقات جديدي را به وجود بياورد.
خيلي هيجان انگيز است. به خصوص اينكه در آخر به موفقيت برسم. يعني شخص به هدفش برسد. درست مثل اين مي ماند كه من به هدفم رسيدهام. هدف من این است که در هيجان زندگي آن شخص شريك باشم .حرف زدن با ديگران و شريك شدن در هيجان آنها لذت بخش است يا اينكه بخواهيم هيجان خود را به ديگران منتقل كنيم.
وقتي ما وارد انجمن مي شويم، نيازهاي هيجاني ما با جمله تازه اي كه ياد مي گيريم همانند اینکه من نمي توانم ديگران را تغيير دهم اما مي توانم خودم را تغيير دهم. زندگي كن، بگذار ديگران هم زندگي كنند. مشاركت كردن و کشف کردن ویژگیهای جديد در مورد خودمان نيازهاي هيجاني ما را ارضا میکند. اين كار به ما آرامش و احساس خوبي مي دهد.
اشكال از جایی شروع مي شود كه ما اين حالت را با روحانيت اشتباه مي گيريم. حرف كليشه اي هم ياد گرفتهايم و هر جا مي رسيم آن را خرج مي كنيم و مي گوييم، من از کودکی احساس خلا مي كردم و به خاطرش دست به هر كاري مي زدم. امروز فهميدم آن احساس، همان خلا روحاني است كه آن را در انجمن پيدا كردم. در صورتي كه اين موضوع ربطي به روحانيت ندارد. من راهي تازه براي پيروزي بر مواد مخدر کشف کردهام و به خاطر اين پيروزي هيجاناتم ارضا مي شود.
بعد از مدتي كه اين جملات را تكرار كرديم ديگر لذت قبل را به ما نمي دهد. بعد به خداوند، به انجمن و راهنما شک میکنیم.
يكي از مسایل سختتري كه براي ما پيش ميآيد اين است كه نيروي شهوت با اين نياز هيجاني ونيازهاي ديگر ما يكي مي شود. آن وقت نوعی حالت ديوانگي به ما دست مي دهد كه فقط مي خواهيم ارضایش كنيم و دست به كارهاي خطرناكي مي زنيم. بعضيها كه متاهل هستند رابطه نامشروع برقرار میکنند و نام آن را دوست داشتن
میگذارند و مي گويند من نيمه گمشده ام را پيدا كردهام. بهانهشان هم اين است كه من به زور يا بدون علاقه ازدواج كردم و از بودن با همسرم لذت نمیبرم. بعضي از مجردها به دنبال خودارضایی به شکل های مختلف میروند.
بحث هيجانها را اینجا به پایان میبریم و از آن میگذریم و برمیگردیم به سراغ وابستگی و نمونههایی از آن را بیان میکنیم.
يكي از دوستان به خاطر مسایلي رابطهاش با دوستش به هم خورده بود و طرف مقابل با كسي ازدواج کرده بود كه علاقه ای به وی نداشت و در همين حال با فرد ديگري هم رابطه برقرار كرده بود. وقتي اين دوست من آنها را با هم مي ديد، به هم مي ريخت. قسمتي از مشاركتمان را برايتان بازگو مي كنم.
پدرام: ديدن و يا فكركردن درباره اينكه طرف ما مي تواند كس ديگری را دوست داشته باشد و به او توجه نشان دهد، ما را ناراحت مي كند. به این مي گويند؛ حسادت. و حسادتت يك حس ناامني در ما بوجود مي آورد
ن: وقتي آنها را با هم مي بينم، احساس عجيبي مي كنم و به هم مي ريزم. من فكر
مي كردم در برابر حسادت مقاوم هستم تا اينكه احساس کردم، عاشقش هستم.
پدرام: عجيب است که تو مي تواني این را تحمل کنی که شخص مورد علاقهات با كس دیگری ازدواج كند كه او را دوست ندارد، اما از دیدن این فرد با دوست دیگرش ناراحت میشود. شخصی که باعث خوشحالی فرد مورد علاقه تو میشود.
ن: به نظر تو كارشان درست است. چه كار مي توانم انجام بدهم با اين احساس وحشتناك و حسودي نكنم.
پدرام: اين وظيفه من نيست كه در مورد ديگران قضاوت كنم، اما مي توانم احساسات و واكنشهاي تو را درك كنم. خيلي ناراحتم از اینکه چنین دوران و شرایط سختي را
مي گذراني. ولي نگذار اين طور رويت تاثير بگذارد و جايي برسي كه دور خودت حفاظ بکشی.
ن: اين درست همان چيزي است كه دلم مي خواهد احساسش نكنم.
پدرام: اين احساس تو براي اين است كه تو هنوز زنده اي. پس امروز بيشتر از هميشه بگذار درد را احساس كني. ناراحتي و نااميدي را نقاشي كن. اين خيلي خوبه با چيزي كه درونت مي گذرد يك كار زيبا بكنی. چيزي كه امروز داري را از دست نده. نگذار كينه و ندانستن اينكه ديگران را چگونه ببخشيم، عوضمان كند.
مي دانم خيلي عصباني هستي. اشكالي نداره. احساسش كن. باهاش زندگي كن، اما اجازه بده كه برود. خواهش مي كنم، نگذار در ذهنت بماند. هر موقع به من نياز داشتي كافي است تلفن بزني.
گفتيم، هر موقع فكر مي كنيم آسيب پذير هستيم، بيشتر وابسته مي شويم. عده اي زيادي را مي شناسم كه به خاطر ناتوانيهايشان وابسته هستند و در زندگي كه پر از درد و رنج است ماندگار شدهاند.
شخصي را مي شناسم كه اعتياد دارد و چندين بار اقدام به ترك كرده است، اما به خاطر دردي كه از درون دارد، دوباره به اعتياد روي آورده است. او مطمئن است كه همسرش با اشخاص ديگر رابطه دارد و همسرش به خاطر شاغل بودن بيشترين خرج خانواده رامي پردازد. از طرفی، همسر و فرزندانش را دوست دارد، اما از اين كار همسرش متنفر است. با این حال، به خاطر اينكه از نظر مادي نمي تواند هزينه زندگي را بپردازد از خیانت همسرش چشمپوشي مي كند و به كسي هم نمي تواند احساساتش را بروز دهد و از سویی نمي تواند اين درد را تحمل كند. به همين دليل مواد مخدر مصرف مي كند.
نمونههای زيادي هست در مورد وابستگي كه من با آنها برخورد داشته ام.
شخص معتاد اجبار به مصرف دارد و شخص هم وابسته اجبار به کنترل دارد. شخص هم وابسته مثل حالتي است كه افراد خانواده نسبت به ما دارند. يعني به كنترل كردن ما اعتياد دارند. به خاطر همين مرتب حساسیت نشان میدهند که كجا بودي، با كي داشتي حرف مي زدي و يواشكي وسايل شخصي ما را مي گردند.
بعضي ها دوست دارند كه طرف مقابلشان اعتياد داشته باشد. زيرا به اين وسيله
مي توانند بر او تسلط داشته باشند
مي كنند. بعضي ها هم با معتاد كردن شخص ديگر از روي كينه و انتقام جويي به خواسته خود مي رسند .
شخصی که دچار فکر وسواسی است، رفتار اجباری هم از خود بروز مي دهد. در هر رفتار اجباری كه از ما سر مي زند، افکار وسواسی نیز وجود دارد. حتي گاهي در انجمن شاهد چنین رفتارهایی از سوی راهنماها نسبت به رهجوهایشان و بالعكس هستیم. در واقع این ماهیت وسواس فکری یا اجباراست كه خواه به سبب تحت كنترل درآمدن کسی و خواه به سبب ميلي ناخوداگاه بروز میکند.
كساني كه دچار افكار وسواسي هستند از نظر ذهني تند تند خمار مي شوند و درد
مي كشند. براي همين بايد حساسیت خود رانشان بدهند يا در ذهنشان جنگ كنند تا از كلافهگي در بيايند و خودشان را اين گونه مشغول مي كنند. تا به حال دقت كرده ايد يكي از اعضاي خانواده به يك موضوعي گير مي دهد آنقدر ادامه مي دهد تا دعوا شود.
يعني اينكه شخصي درگير موضوعی، احساسی يا چیزی میشود. حساسیت نشان میدهد و مرتب دقت بیش از اندازه خود را تکرار میکند تا دعوا شود يا حال ديگران را خراب كند. با وجود اینکه آن موضوع را غیر ضروری و حتی زیانبار و خطرناک میداند. باز نمي تواند مانع خودش شود و کنترل لازم را بر روی خودش ندارد و در عین حال درگیر فعالیتها و رفتارها ی معمولاٌ تکراری میشود و خودش را در این زمینه مجبور و حتی محکوم میبیند.
مثلا شخصي حرفي را مي زند. ذهنم درگير مي شود. با خود مي گويم چرا اين حرف را زد. منظورش چي بود. اين حرف را از كي شنيده بود. چرا من اين حرف را زدم و ... در صورتي كه مي دانم نبايد به اين حرفها اهميت بدهم و يا مطلب مهمي نبوده است، اما باز در ذهنم درگيري وجود دارد و همينطور اشتغال فكري پيدا مي كنم.
راهنما یا دوستان بهبودی که رفتار دیگران را کنترل مي کنند، بر اساس همين شیوه های وسواسی فکری رفتار و با رفتارشان سعي مي كنند به يك معتاد كمك كنند. اگر تلاش هایشان با شکست روبه رو شود، دچار آسیب مي شوند و ترس تمام وجودشان را میگیرد. مثل از دست دادن رهجو. به همين دليل از توانايي هايشان كاسته مي شود و درگير احساسات رهجو مي شوند و به خود و رهجويشان آسيب مي رسانند.
تفاوتي بين وسوسه به اجبار و وسواس به اجبار وجود دارد.
در وسوسه به اجبار، سودي، منفعتي و لذتي به دست ميآوريم. مثل شهوت راني يا دزدي. من اگر وسوسه به دزدي مي شوم، مي خواهم با دزديدن منفعتي به دست بياورم، اما در وسواس به اجبار، من از كاري كه انجام مي دهم ناراحت مي شوم اما كنترلي روي خود ندارم. مثل شك و سوء ظن، كنترل كردن يا مثل اينكه دری را قفل كنم، ولی چندين بار آن را امتحان مي كنم که آيا در را بستهام يا خیر یا درباره نظافت كردن...
ما يك وسواس داريم يك نظري در مورد وسواس كه اين دو با هم متفاوت هستند.
شخصیت وسواسي نوع خفیف اجبار است و در بين معتادان و اعضاي خانوادشان اين مسئله زياد ديده مي شود. جالب اين است كه برخی اوقات همه آنها حق را به جانب خودشان میدانند و معمولا دیگران نظر خوب و مطلوبي نسبت به آنها دارند. ولی واقعیت این است که آنها از درون گرفتاري دارند که ریشه اصلی و اساسی آن در ترس و اضطراب و وحشتی است که به دلایل مختلف در زندگی او به وجود آمده و یا از نظر ارثی نیز
زمينه های آن را داشته است.
1- این گونه افراد تمایل عجیبی به کنترل اوضاع و شرایط محیط اطراف خودشان دارند و به خصوص در زمینه مسایلی که در ظاهر یا در واقع به آنها مربوط است به هیچ کس اجازه دخالت یا حتی همکاری و یاری را نمیدهند و هميشه باید به نوعی کنترل اوضاع را در اختیار داشته باشند. در خانواده همیشه او است كه درباره موضوعها و مسایل اصلی تصميم میگیرد یا ديگران را مجبور به كاري میکند.
وقتي من با تشويش و نگراني پيش مي روم، احساس ناامني مي كنم. آن وقت شروع
مي كنم به كنترل كردن كه از نگراني رها شوم و بعضي وقتها با مسئوليت پذيري
ميخواهم بر ديگران كنترل داشته باشم.
پیشتر من بودم كه تصميم مي گرفتم چه بخوريم، كجا برويم، كجا زندگي كنيم، چي بپوشيم، كدام شبكه تلويزيوني را تماشا كنيم، فرزندان چگونه درس بخوانند، چه كار بكنند و ...
كنترل در خون معتادان است.
خنده دار است! من مدتي كه در انجمن بودم فكر مي كردم مشكل من مواد مخدر بوده است و مي گفتم حالا كه مواد استفاده نمیکنم، ديگر مي توانم زندگي ام را اداره كنم و راهكار براي همه چيز دارم.
فكر مي كردم هرچه من مي گويم درست است و از همه ايراد مي گرفتم وكنترل
مي كردم و مي خواستم همه چيز را تغيير دهم. فكر مي كردم چون من پاك شدم همه را مي توانم پاك كنم. اگر بتوانم به معتادان بفهمانم كه اعتياد چه صدمههایی به خودشان، خانواده و اجتماع مي زند دست از اين كار برمي دارند. اين افكار وسواسي آنقدر فكر و ذهن مرا به خود مشغول كرده بود كه ديگر از بهبودي و رشد باز ماندم و آنقدر روي تغيير و كنترل كردن ديگران تمركز كردم كه اصلاً خودم را فراموش كرده بودم.
در كار ديگران دخالت مي كردم. به خصوص زماني كه به ديگران راهكار ارایه مي دادم و آنها بعد از مدتي مي آمدند مي گفتند حرفهايت ما را آرام كرد يا پيشنهادات براي ما خيلي كار كرد. من هم تاييد مي گرفتم و حالت رضايتمندي به من دست مي داد. اكنون فهميدهام كه در واقع اين افكار وسواسي مرا كنترل مي كردند. زیرا دایم به زندگي ديگران فكر مي كردم و خواسته ها و تمايلات آنها در اولويت بودند.
اگر آنها طبق خواسته ها و تمايلات من رفتار نمي كردند، حالم خراب مي شد. مي گفتم من براي تو وقت و انرژي ميگذارم آن وقت تو هر كاري دلت مي خواهد انجام ميدهي. با كله خود ت راه مي روي و اگر از دست من ناراحت مي شد و مي رفت راهنمای ديگري انتخاب كند، آرزو مي كردم كه در كارش، زندگيش و بهبوديش آسيب ببيند كه بعد همه به او بگويند چون از پدرام جدا شدي آسيب ديدي!
برای نمونه شما قبلا با كسي دوست بودهايد، ولی از شما جدا شده است. در ذهنت نقشه مي كشي چگونه او را اذيت كني. در این شرایط دوست داری که شخص مورد علاقهات آسيب بخورد. نام اين افكار وسواسي را هم گذاشتي عشق، محبت، خدمت و ...
در انتها متوجه شدم براي خانواده خود وقت نداشتم و به مشكل خورده بودم. كنترل زندگي از دستم خارج شده بود. بیشتر معتادان در گرفتاريها و مشكلات خودشان گير كرده اند، اما مي خواهند مشكلات و مسایل ديگران را حل كنند. جالب اينجا است كه فكر
مي كنند راهكارهاي خوب و نابي براي كمك به ديگران در سر دارند.
رشوه دادن (با استفاده از پول یا چاپلوسي کردن و ...)، احساس گناه دادن، مظلوم نمايي، خشم و عصبانيت روش هايي است براي كنترل ديگران. حتي بعضي وقتها رابطه ام با خداهم به اين صورت بود كه مي خواستم به خدا رشوه بدهم. مي گفتم خدايا من به اين فقير كمك مي كنم، تو گناهان مرا ببخش.
وقتي ديگران را كنترل مي كنم، چهرهام خيلي تغيير مي كند. اضطراب و مشغله فكري، خستگي و فشار روحي به خوبي در چهره ام نمايان مي شود. رابطه هايم به مشكل ميخورند. ديگران از من دوري مي كنند. اينها نتيجه همان كنترل كردنها است. تغيير دادن خودم چندان آسان نبود، اما به اين نتيجه رسيدم كه بيش از اين نمي توانم ديگران را به خاطر ديدگاهها، انديشه ها و احساساتم مقصر بدانم. سرانجام پذيرفتم در برابر كنترل كردن ديگران عاجزم و اين كنترل كردن ها مرا از مسير بهبودي دور مي كند.
وقتي بيرون از خودم و در جايي ديگر، با عامل یا فرد ديگری به دنبال شادماني ميگردم در اشتباه هستم. زیرا كنترل زندگي ام را از دست داده ام. شادماني واقعي درون خودم نهفته است.
كنترل كردن توهمي بيش نيست. به خصوص آن كنترلي كه ما گرفتار آن هستيم. وقتي كسي، حادثه اي يا شرايطي را كنترل مي كنيم، در حقيقت آنها دارند زندگي ما را كنترل مي كنند.
2- کمال پرستي (كامل پرستي) يا تفكر همه چيز يا هيچ چيز
يعني اينکه من مي خواهم هر کاری را به بهترین صورت ممکن و بهتر از ديگران و به صورت كامل انجام دهم. نه به اندازه توانم، به گونه ای که جای هیچ اعتراض و انتقادی را باقی نگذارم. بعضي از ما كمال گرايي را با كمال پرستي یا همان كامل پرستي اشتباه
مي گيريم. كمال گرايي ما را به سوي بهتر زندگي كردن و رشد هدايت مي کند، اما کامل پرستی ما را با مشكلات روبرو مي سازد.
به همين دليل، مشكل كامل پرست اين است كه باید کارها را به بهترین صورت ممکن انجام دهد. مهمانی میدهد، باید بهترین مهماني باشد .اگر مشاركت مي كند بايد مشاركتش بهتر از بقيه باشد و همه تایيدش كنند. در غیر این صورت احساس خوبی نخواهد داشت. به همين دليل اصلاً مشاركت نمي كند.
اگر دوستي انتخاب مي كند آن شخص نبايد هيچ ضعفي داشته باشد و اگر اشتباهي كند، رابطه آنها تيره يا قطع مي شود. با تفكر همه چيز يا هيچ چيز در بیشتر نظردادنهايش به ديگران، برچسب مي زند. مثلاً اگراز شخصي یا اهالی شهری آسيب ديده باشد يا از آن شخص خوشش نيايد، مي گويد تمام اهالي آن شهر بد هستند يا برعكس. اگر با كسي دوست مي شود زود عاشقش مي شود و بعد از مدتي مي خواهد آن شخص بميرد.
اين گونه افراد ثبات احساسي ندارند. يك روزمي گويند عاشقت هستم، دوستت دارم.
مي خواهم با تو ازدواج كنم. فردا بهانه ميآورند كه الان آمادگي ندارم.
بياييد كمي به اين افكار بيشتر بپردازيم كه چگونه اين افكار وسواسي هم درد در ما ايجاد مي كند و هم جلوي موفقيت ما را مي گيرد. در افكار وسواسي كمال پرستي به جاي خواستن ما با توقع پيش ميرويم.
در انجمن وقتي با خواستن به سوي هدفمان پيش مي رويم، مثلاً اگر درخواست خانه يا وسيله اي را داشته باشيم، اگر آن را به دست بیاوریم، به عنوان يك هديه مي پذيريم و از به دست آوردنش خوشحال مي شويم و اگر نرسيم، اذيت نمي شويم. چون مسئوليتمان را در قبال هدف انجام دادهايم. حركت براي ما مهم است. خود حركت براي ما پيروزي و لذت بخش است واز اينكه تنبل نبوديم احساس رضايت مي كنيم.
وقتي با توقع به سوي هدف پيش مي رويم، دستیابی به آن نیز ما را خوشحال نمي كند. زيرا مي گوييم؛ حقم بود. برايش زحمت كشيدم. اگر به هدف نرسيم، شروع مي كنيم به غرغركردن كه بيچاره شدم، سرم كلاه رفت. اين همه زحمت كشيدم، دعا كردم، وقت و انرژي گذاشتم، ولی نشد. با اين افكار از پاي درميآيیم.
برای نمونه، كسي را به عنوان راهنماي خود برای كاركرد قدم انتخاب مي كنيم. خواستن حالتی از شوق و مسئوليت در ما به وجود مي آورد و براي ياد گيري و تجربه جديد آموختن پيش مي رويم، اما به خاطر توقع داشتن، حالت طلبكارانه در ما ايجاد
مي شود كه زيربنايش خشمي هم وجود دارد. انگار كه ديگران به ما بدهكار هستند و كارهايي را كه انجام مي دهند، وظيفه شان است.
خواستن يك مبحث و توقع داشتن حرف ديگری است كه هر موقع در ما به وجود
ميآيد سنجشي را ایجاد میکند كه امكان دارد بخواهيم خود و ديگران را سرزنش كنيم يا اينكه سنجش و معياري مي شود كه از آن استفاده كنيم براي رشد. ناخالصيهايمان را قلم بزنيم و توانايي هاي خود را ببينيم و روي تواناييهايمان سرمايه گذاري كنيم.
از دیگر طرز تفكرهای اين گونه افراد اين است كه پيروزي هاي كوچك را خوار
ميشمرند و مي گويند اگر سطع توقع خود را پایین بياوريم، رشد نمي كنيم. پس برای رسیدن به هدفهاي بزرگ برنامهريزي مي كنند و بیشتر آنها به موقعیت ممتازی هم نمي رسند. در این حالت مرتب خودشان را سرزنش مي كنند كه چرا من با اين همه استعداد و توانايي به جايي نمي رسم، اما ديگران با كمترين هوش و امكانات به جاي بالايی رسيدهاند یا به خود تشر مي زنند، پاشو تنبل كاري انجام بده، شايد به موقعيت و هدفي برسي.
وقتي هم به هدف میرسند، بسیار خستهاند. زیرا در اين مسير شادي و عشقي وجود نداشته است و آنقدر به هدف بها دادهاند و برای آن سخت كار كردهاند كه از شادي و تفريح دور شدهاند كه وقتي به هدف مد نظرشان مي رسند، راضي نيستند.
باید توجه داشت نکته مهم این است که وقتي به هدف مي رسيم چه حال و احساسي داريم. آيا شاد و خوشحال هستيم يا خسته و درماندهايم. كساني كه از داشتههایشان راضي نباشند، هر چيز ديگري را هم به دست بياورند باز ناراضي هستند. برنده شدن يك چيز است و خوشبختي مسئلهای ديگر.
ديگر طرز تفكرشان اين است كه هميشه در حال مقايسه كردن هستند. چرا فلاني آنقدر رشد كرد و من رشد نكردم. با مقايسه كردن حال خود و ديگران را خراب مي كنند. يكي ديگر اين است كه مي گوييم اگر اراده كنم مي توانم هميشه و همه جا بهترين، برترين و بالاترين باشم.
اين كلمات برترين و بهترين، استرس و دلشوره ما را بالا مي برد. ممكن است به جاي بالايي برسيم، اما وقتي به آنجا رسيديم، طی مسیر با حالت دلشوره و استرس آيا حال خوبی در ما ایجاد میکند و مي توانيم مفید باشيم. حتي اگر موقعيتي براي خدمت كردن باشد. وقتي با كلمات برترين و بالاترين پيش مي رويم، اين توقع درون ما است كه هميشه درهمين مكان و موقعيت قرار داشته باشيم و اين مي تواند براي ما مشكلاتي را ايجاد كند. زیرا امكان دارد براي از دست ندادن اين موقعيت، ديگران را كوچك كنم، غيبت كنم، دست به كارهای خلاف و غير اصولي بزنم. چون تغذيه كننده اين طرز تفكر ترس است.
كلمات بهترين و برترين، مشكلات ديگري را نیز ايجاد مي كند. ممكن است من بخواهم در تمام كارها بهترين باشم اما بايد توانايي هايم را هم بسنجم بايد چيزهايي باشد كه امكان پذير باشد. ممكن است من بخواهم بهترين فوتباليست یا بسكتباليست باشم كه برايم امكان پذير نيست.
انجمن براي بهبودي اين طرز تفكر پيشنهاداتي داده است كه به چند مورد آن مي پردازم؛
الف: ترازنامه نوشتن. يعني افكارمان را بياوريم روي كاغذ و آنها را ببينيم. افكار واقعبينانه را جايگزين توهم و خيال كنيم. با دوستان بهبودي و راهنما مشورت كنيم. زیرا در افكار و تخيلات همه چيز امكان پذير و واقع بينانه است، اما وقتي بيرون ميآيد، با ترازنامه گرفتن ميزان واقع بينانه بودن آنها مشخص میشود.
ب: به نتيجه وابسته نشويد، بلكه به نتيجه متعهد شويد. يعني آن چيزهايي كه لازم است را برداريد تا به آن برسيد. مثلا اگر انگيزه و نيت تان اين است كه در روابط تان عشق و محبت صداقت وجود داشته باشد، بايد به اين نكته متعهد باشيد. اگر سر كار يا جاي ديگر به خود و ديگران غرغر مي كنيد، متعهد نيستيد.
بايد در اين مسير از هدفمان مراقبت كنيم. چون بعضي ها اوايل خيلي خوب هستند، اما بعد از مدتي خسته مي شوند و از رسیدن به هدفشان دست برمي دارند يا به خاطر تنبلي يا وسوسه درونی مسيرشان عوض مي شود. برای نمونه، اگر به مشكل مالي برخورد كنم يا بخواهم پول بيشتري به دست بياورم از مسيرصداقت خارج مي شوم. انجمن زندگي ما را با يك موضوع خيلي عميق تر روبه رو مي كند.
وقتي با يك سري اصول برخورد مي كنيم كه پيش خودمان مي گوييم آيا مي توانم اين اصول را رعايت نكنم. در زندگي روزمره به خصوص هنگام سختي ها و وسوسه ها فكر
مي كنيم اينجا كه كسي نمي بيند، مي توانم كلك بزنم و پول بيشتري دريافت كنم. این گونه در زندگي جلو مي افتم يا در حال حاضر از اين سختي رها مي شوم. براي اينكه خودم را گول بزنم مي گويم؛ بعد كه وضعم خوب شد مي روم جبران خسارت مي كنم.
صداقت ما را با قلبمان روبرو مي كند. اصول روحاني ما را با شخصيت مان روبه رو
مي كند كه من چه نوع آدمي هستم. برايم چه چیزی مهم است. برنده شدن، نمره بيست گرفتن و پيروز شدن در اين رقابت يا صداقت شخصيتم از همه چيز مهمتر است؟!
ج: هر كس براي ماموريت و كاري خوانده شده و منحصر به فرد است. قرار نيست مانند ديگران باشيم. پس خود رابا ديگران مقايسه نكنيم. بلكه خود را با ديروزمان مقايسه كنيم و بخواهيم كمي رشد كرده باشيم.
3- درگیر شدن در جزییات و مطالب کم اهميت. یعنی كسي كه به موضوعات بسیار جزیی و پيش پا افتاده مي پردازد. برای نمونه، اگر قرار است در جلسه اي چيدن صندلي ها به من سپرده شود، بايد ميز و صندلي ها همه در یک خط و سطح قرار گيرند و کمی تغییر در آنها مرا را ناراحت میکند. در جلسات، خانواده، محل كار و اجتماع با اين مشكل روبه رو هستيم.
وقتی میخواهم حرفی که شنيدهام را بازگو کنم يا بخواهم اتفاقی که برای خودم روی داده است را تعريف كنم، بیش از همه میپردازم به جزییات مطلب که کجا نشسته بودیم، چگونه شروع کردیم، چه کسانی دور و برمان بودند احتمالاٌ حتی چه پوشیده بودیم و بعد مطلب را تعريف ميکنم.
من اين مشكل را داشتم حتي در نوشتن. يعني يك موضوع را چندين بار تكرار مي كردم. در فکرم نگران اين بودم که مطالب را كم توضيح دادم و طرف مقابل متوجه موضوع
نمي شود، بعد مرا مورد قضاوت قرار میدهد كه مطلب را خوب توضيح ندادم.
يكبار براي راهنمايم موضوعي را تعريف مي كردم. راهنمايم گفت؛ چرا فكر مي كني من نفهم هستم كه يك موضوع را چندين بار تكرار مي كني. بياييد با هم بررسي كنيم كه در ذهن ما چه مي گذرد.
برای نمونه، در جمعي هستيم ومن مي روم به موتورم بنزين مي زنم و تمام اتفاقاتي را كه در مسير طي كردهام را به خوبي در ذهنم ضبط مي كنم. وقتي شما از من مي پرسيد كجا رفتي، من هنگام توضيح دادن تمام اطلاعات مربوط به اين موضوع را كه در طول مسير ضبط كردهام را توضيح مي دهم. مثل اين مي ماند که شما در كامپيوتر به دنبال موضوعي میگردید و وقتي از كامپيوتر بخواهيد راجع به آن موضوع اطلاعات بدهد (سرچ كردن) كامپيوتر شايد درباره آن موضوع چندين مورد را معرفي كند. حتي بعضي از صفحات احتمال دارد كه آگهي داشته باشد و يكي از همان آگهي ها توجه شما را جلب كند و مسير شما را عوض كند.
در ذهن من همين اتفاق مي افتد. يعني وقتي موضوع را تعريف مي كنم، تمام اطلاعات اتفاق مورد نظر در ذهنم ظاهر مي شوند كه يكي از آن اطلاعات امكان دارد مرا به جایی ببرد كه ربطي به موضوع ندارد. مثلاً بگويم تو راه كه داشتم مي رفتم يكي از دوستان قديميام را ديدم و ياد خاطرات گذشته افتادم وهمين طور توضيح مي دهم.
به نظر من اين افراد حافظه خوب و توانايي هاي زيادي دارند، ولی بلد نيستند كجا و چگونه از ذهنشان استفاده كنند. چون خيلي از شغلها و هنرها هست كه به چنين ويژگي احتياج دارد.
4- معمولا اين گونه افراد خشك و بد قلق هستند و بیش از حد به قوانین و مقررات توجه دارند و حالت مديريتی میگیرند. ذهنشان طوري شکل گرفته و باورشان اين است كه قوانين وضع شده بايد با دقت و به درستی رعایت شود. در این خصوص، کوچکترین گذشت یا انعطافی هم از خود نشان نمي دهند. اگر منشي، رهبر يا كساني در مشاركت اشتباهي كنند به هم مي ريزد يا اگر در خيابان به کسی برخورد کنند که تا حدودی مقررات را رعايت نمیكند، در ذهنش جنگ شروع مي شود و ديگران را قضاوت و سرزنش مي كند.
چرا در خيابان كاغذ انداخت، چرا از وسط خيابان رد مي شوند، چرا درگنجه بازه، چرا دمه خر درازه، سگ چرا وق وق مي كنه و ... هميشه در حال غر زدن و ایرادگیری هستند. البته اين خوب است كه كه تابع مقرارت باشیم، ولي اينكه چرا ديگران قانون را رعایت نمیکنند، نبايد مرا آزار دهد.
این گونه افراد در خانه و محل کار بسیار مرتب و منظم هستند. نظم و ترتیب آنها به گونهای است كه همه چیزهميشه سر جای خود قرار گرفته باشد. طوری که شما در آنجا هیچ چیز را خارج از جایگاه خودش نمی بینید یا اگر کوچکترین تغییری را در آن مكانها به وجود بیاورید، این گونه افراد بلافاصله آن را به جای خودش بازمی گردانند. اگر چيزي جابه جا شود، انگار كه قسمتي از وجودشان جابه جا شده است و آنها از این اتفاق درد مي كشند.
5- آدمهاي بسيار فعالی هستند. از نظر کارآمدی و کارایی در مراحل بالایی قرار دارند.
کار خودشان را به موقع و درست انجام میدهند و در این زمينه بعضی اوقات حالت وسواسشان را تا جایی ادامه مي دهند كه اگر کار اندکی بر وفق مراد آنها انجام نشود، با تمام زحمتي كه كشيدهاند کار را تکرار میکنند و یا به طور کامل کنار میگذارند.
در بين معتادان هنرمند، برخي اوقات صدها بار کار انجام شده را دور مي ريزند. در حالی که هر کدام از آنها میتواند به عنوان یک کارهنری پذیرفته شود و مورد توجه دیگران قرار بگیرد، ولي از نظر خودش چون كار خوب در نيامده است، آن را دور مي ريزد و دوباره انجام مي دهد. بعضي از معتادان هم انتظار دارند دركي را كه مدتي پس از بهبودي به دست آورده اند، در مورد همه به وجود بیاید و اطرافیانشان به همان درجه از درك و آگاهي برسند.
يک مرتبه راهنمايم از من پرسيد؛ به نظر تو همه بايد كار درست را انجام بدهند؟ گفتم؛ بله. گفت؛ يک پيام ناخوشايند برايت دارم. هميشه در درد ميماني. چون هيچ وقت چنين اتفاقي نمي افتد.
چنین افرادی توقع دارند دیگران نیز مانند آنها كارها را درست و با دقت انجام دهند که معمولاً با اعضا، راهنما، رهجو و در كار با افراد زیردست یا بالاتر از خود به خاطر احساس بدی که از درون دارند و نوع انتظار و توقعی که از دیگران دارند، هميشه در روابطشان دچار مشكل میشوند.
چنین فردی بيشتراوقات داشتن روابط خانوادگی یا رفت و آمد با دوستان بهبودي را کاری بیهوده میداند. از نظر او هميشه انسان باید درگیر کار و فعالیت سازنده، مفید و موثر باشد. در غیر این صورت عمر وقت تلف کردن است و با آن کاملاً به مخالفت و مبارزه میپردازند. از تفريح و سرگرمي و كلوپ بازي دوري مي كند. به خاطر اين مسئوليت پذيري افراطي يا وسواسي فكر مي كنند اگر آنها نباشند دنيا از كار مي افتد.
برای كسي كه خيلي سفت و سخت است، رفتن به كوه، سونا، سينما یا جاهایی از این دست و يک روز کار را تعطیل کردن، برایشان بسیار سخت و ناگوار است. آنها این تصور را دارند که اگر كار نكند، دنيا از جایش تكان نمي خورد. در حالی که باید بدانند بار دنيا روي دوش او نيست كه آنقدر سنگين زندگي مي كند.
برخي ازما معتادان، يک الگوي سازندگي داريم كه طبق آن تا مرز موفقيت پيش مي رويم. سپس بر اساس رفتاری وسواسي، الگویمان را يك مرتبه نابود مي كنيم. فهميدن اين حالات و اين انتظارات بيمارگونه و توقعهای غيرواقعي خيلي مهم است. زیرا ممكن است با موفقيت در كار احساس شادي كنيم. هر كس حالمان را میپرسد، میگویيم خيلي خوبم. خدا را شكر. بهتر از اين نمي شود، اما زير اين شادي سطحي و زود گذر از درون بگويم خدا به خير كند. من از عهده اش برنمي آيم.
سپس بي تفاوت مي شويم. رها مي كنيم و شكست را جلو مي اندازيم. خود من چندين بار مي خواستم نوشتن را کنار بگذارم و آن را فراموش کنم، اما تشويق ديگران باعث شد كه بر اين گرفتاري پيروز شوم.
6- بعضي ازما براي تصميم گيري بسیار تردید داریم يا اينكه تصميم مي گيريم، اما وقتي مي خواهيم آن را به اجرا بگذاريم، مي ترسيم و توجيه میکنیم و بهانه زيادي مي آوريم تا آن كار را انجام ندهيم يا خود را مشغول كار ديگري مي كنيم.
برای نمونه، من مي خواهم گواهينامه بگيرم و مي دانم داشتن گواهينامه براي من ضروري است، اما از اينكه در امتحان گواهينامه مردود شوم، مي ترسم واز آنجا كه
نمي خواهم با ترسم روبه رو شوم، دنبال بهانه مي گردم كه امتحان ندهم ومي گويم امروز كه باران ميآید. من كه فعلا ماشين ندارم. امروز كارهاي مهمتري دارم كه آنها در اولويت هستند و بايد به آنها بپردازم. به اين صورت خود را گول مي زنم تا به این نتیجه برسم كه ترسي در اين مورد ندارم.
برخی از اوقات ماهها و سالها طول میکشد تا بتوانم برای خریدن اتومبیل یا خانه تصميم بگيريم. در مورد ازدواج اشخاصي هستند كه چندين سال است به دنبال همسر مطلوب و دلخواه خود میگردند و به دلیل وحشتی که از اشتباه و شکست و اظهار نظر دیگران دارند، بهانه مي آورند و مي خواهند فرار كنند. مي گويند؛ اول خانه تهيه كنم. كارم در حال حاضر مرتب نیست. همسرم دلخواهم را پيدا نكردهام
به همين دلیل است که گاهي بعد از مدتی به یکباره همه انتظارات و توقعات خود و دیگران را کنار میگذارند و دست از رسیدن به هدف برمي دارند يا به انتخابهايي میرسند كه همه متعجب مي شوند. بعد از مدتي نیز پشيمان مي شوند و افسوس مي خورند و خودشان را سرزنش مي كنند كه چرا اين كار را انجام دادند. به هر حال، این افراد با وجود تواناییهای بسیاری كه دارند، هنگام تصميمگیری و انتخاب هميشه با تردید و نگرانی زیاد پیش میروند.
7- يكي از نقصهاي فعال ما لجبازی و یکدندگی و بیشتر از آن سركشي و طغيان است.
وقتي كاري را شروع مي كنيم، حتی اگر متوجه شويم انجام دادن آن اشتباه است، همچنان به کار خود ادامه میدهيم. به همين خاطر، با وجود اینکه از نظر دیگران انجام چنین کاری به نفعمان نیست، اما همچنان با لجبازی و یکدندگی به عمل اشتباه خود ادامه مي دهيم.
برای نمونه، شغلي را انتخاب مي كنيم، اما آن شغل مناسب ما نيست اما به آن كار ادامه مي دهيم ومي گوييم من در كار كم نمي آورم يا از كسي رنجشی داريم و به همين خاطر مي خواهيم انتقام جويي كنيم. به ما پيشنهاد مي دهند كه از آن بگذریم، چون احتمال دارد در اين راه با خطراتي روبه رو شويم، اما با لجبازي مي گوييم؛ من بايد آن شخص را آدم كنم!
راجع به موضوعي از شب تا نزديكي هاي صبح فكر مي كنيم، صبح كه بايد برويم سر كار لج مي كنيم و کار را عقب مي اندازيم يا مي دانيم الان بايد كاري انجام دهيم، اما باز با خودمان لجبازي مي كنيم. اين لجبازيها همه جا براي ما دردسرساز است و باعث دعوا و جدايي رابطه ها و حتي طلاق مي شود.
8- بعضي ها خسیس و همواره نگران وضعیت مالی یا حالات و شرایط خودشان هستند و براي به دست آوردن پول کوشش بسیاری میکنند، اما در جهت نگهداری و مصرف آن با مشکلات زیادی مواجهند، به همين خاطراست که عزیزان و اطرافیان آنها احساس بدی در این رابطه دارند و بسیاری از اوقات نگرانی آنها نه تنها در خرج نکردن بلكه حتي گاهي درست استفاده نكردن از ثروتشان است.
این گونه افراد به دلیل خسیس بودن، ميل شديدی به نگهداشتن پول و جمع کردن بدون استفاده از آن دارند. اگر اعضاي خانواده پول نياز داشته باشند مي گويند نداريم و اگر تكرار كنند با عصبانيت داد و بيداد راه مي اندازند تا كسي از آنها پول نخواهد و هميشه ندارم، ندارم شعار آنها است.در جمعي كه هستيم، سر كلاس قدم يا مسافرت متوجه اين موضوع مي شويم كه این شخص به اصطلاح كاسب و پول پيدا كن است، اما هميشه از زير دادن سهم خود مي خواهد فرار كند.
9- چنین افرادی وسایل و آنچه را به خود متعلق میدانند هميشه نگه میدارند.
لباسهای قدیمی، کفشهای كهنه، فندك خراب، پيچ و مهره و حتی تقويم سالهاي گذشته همچنان در خانه آنها وجود دارد و وقتی نقل مكان كنند این وسایل بی استفاده را نیز با خودشان میبرند و مي گويند براي روز مبادا نگهداري مي كنيم. يك زماني به دردمان مي خورد. در حالی که میدانند هرگز از آنها استفاده نخواهند کرد!
وقتی چیزی را دور میریزند و یا بدون استفاده میگذارند، احساس بد ي دارند. حتي حاضر نمي شوند آن را به كسي بدهند كه استفاده كند. گاهي وسایلی را در خانه نگه میدارند تا فاسد شود، اما همچنان در مورد دور انداختن آنها مشکل دارند.
10- از بروز احساسات و عواطفشان خودداري مي كنند.
معمولاٌ احساسات و عواطف و هیجانهای كمي دارند و خودشان را بیاحساس نشان
میدهند. اگر حال و احساسي پیدا کنند، از بیان آن میپرهیزند و اين باور را دارند كه آدم بايد دیگران را از صميم قلب و از درون دوست داشته باشد و در نتیجه از گفتن آن خودداری میکنند. تصور میکنند این نوع ابراز احساسات، مخصوص آدمهاي ریاکار و سطحی است و بیشتر بازی و حقه بازی محسوب میشود.
به همين جهت است که عزیزان واطرافیان این افراد معمولاٌ از احساس آنها بی خبرند و خیلی از اوقات تشنه توجه و محبت و ابراز عشق و علاقه ای از جانب این گونه افراد میمانند. مثلا شخصي چندين سال است كه با همسرو فرزندان خود زندگي مي كند ولي از گفتن كلمه دوستت دارم، خودداري مي ورزد. در صورتي كه خانواده خود را دوست دارد.
علت اينكه چنین افرادی نمي توانند حس درونی خود را ابراز كنند به این خاطر است که درونشان زخمي وجود دارد. در دوران كودكي افراد خانواده يا دیگر بزرگترها از اينها تا توانستهاند كار كشيدهاند يا به بهانه هاي مختلف از بزرگترها كتك خوردهاند يا اينكه توجه و محبت لازم را از خانواده دريافت نكردهاند و متوجه شدهاند اگر پدر و مادر برايش كاري انجام دهد از روي عشق نبوده، بلكه از روي وظيفه بوده است تا دیگران نگويند پدر و مادر بدي هستند.
افرادی که دچار چنین زخمها و مشکلاتی میشوند، به خاطر آسيبهاي شديدي كه خوردهاند، خودشان را بي حس میکنند. خيلي مهم است كه من اين مسئله را باز كنم.
تصور كنيد به شخصي در 9 سالگي تجاوز مي شود. بسیار طبیعی است که چنین فردی به خاطر روبرو شدن با اين حمله، احساسات خود را سركوب كند و در قلبش را ببندد. با اين روش، فرد مي خواهد سعي كند خودش را از سقوط کامل نگهدارد.
اين اتفاق كاملا طبيعي و قابل درك است. وقتي اين شخص 45 ساله میشود در رابطه زناشويي با همسرش در قلب خود را بسته نگه میدارد. هيچ حسي ندارد. فقط در ظاهر با همسر، فرزندان و خانواده رابطه دارد.
مكانيزم دفاعی یک کودک همانند خودش کوچک و محدود است، ولي اين مكانيزمهاي دفاعي در بزرگسالي باعث مي شود من در زندان خودم تنها بمانم و نتوانم با كسي ارتباط سالمي برقرار كنم. نتوانم محبت كنم و به کسی هم اجازه نمیدهم به طور واقعي عمق قلبم را لمس و به من محبت كند.
به خاطر همين است كه مي گويند به عمق زندگيت نگاه كن. نگاه كن چه روش هايي را انتخاب كردهاي. تا چه اندازه به رنجش، كينه وعصبانيتهايت چسبيدهاي. اينها در زندگي تو رخنه میکنند و در رابطه هايت تاثير مي گذارد.
وقتي يك نفر با خاطراتش روبرو مي شود خيلي مهم است كه خود و زخم هاي
کودکیاش را محكوم نكند.
11- نظافت و مواظبت. چنین افرادی در تميزي زیادهروی میکنند تا جايي که چند بار دست و صورتشان را میشویند. مدت بسیار طولانی در حمام میمانند. پاکیزگی را تا حدی اعمال میکنند که برخی اوقات از خوردن غذا در محیطهای عمومی پرهیز میکنند یا با نمایش احساس بد نسبت به قاشق و چنگالی که در یک رستوران هست، بعد از تميز کردن وسواسی از آن استفاده میکنند.
اين گونه افراد در اصل مي خواهند از بيماري جلوگيري كنند اما در دام بيماري ديگري به نام اجبار و وسواس میافتند. يعني دستش را مي شويد كه مريض نشود، ولي آنقدر مي شويد كه بيماري ديگری مي گيرد. اين اتفاق گاهی در مورد باورها و اعتقادات ما نیز به وجود میآید و باعث میشود تا برخی افراد به خرافات رو بیاورند.
نظافت برای آنها مسئله بسیار مهمی است. گاهي آداب مربوط به دستشویی رفتن را به قدری با وسواس انجام میدهند که مدت طولانی در آنجا میمانند. در خصوص رعایت پاکیزگی کارهایی را انجام میدهند که ضرورتی ندارد. نگرانی آنها از دیدن لکهای کوچک طوری است که حالشان بد میشود.
البته من هر چه معتاد ديدم كثيف و شلخته بودند. طوری که در جاهای تميز راحت نيستند. چون با خودشان مي گويند نظافت مسئوليت دارد. به خاطر همين بعضي از كارتون خوابها هیچوقت به بهبودي نمیرسند. زیرا به كثيفي خود کردهاند و اين شعر را برای خود مي خوانند؛ آقا بالا سر نخواستم ...
يکبار در حمام مشغول بررسی موضوعي در ذهنم بودم و به قدری این موضوع ذهنم را درگیر کرده بود که به خاطر نمیآوردم سرم را شستهام یا نه و مجبور شدم این کار را دوباره انجام دهم.
وقتي اين موضوع را با چند نفر در ميان گذاشتم، متوجه شدم آنها نیز با مشکلی مشابه مواجه بودهاند. هنگامی که ذهن بسیار مشغول است، يادمان مي رود كاري را انجام
دادهايم یا خیر و به همين خاطر مجبور میشویم آن را تكرار کنیم. براي رفع اين مشکل چاره جالبي به نظرم رسيد و از دانش triz (تكنيك هاي خلاقانه حل مسایل) استفاده كردم.
12- چنین افرادی در ظاهر و گاه به واقع بسیار معقول و منطقی هستند.
آنها همانند روبوت یا به اصطلاح آدم آهنی عمل میکنند. نظام ذهنی آنها مانند
دستگاههای کامپیوتر یا ماشین حساب عمل میکند. معمولاٌ جهان را در چارچوبی بسیار فیزیکی و مکانیکی میبینند و برای پی بردن به منشا هر موضوعی به دنبال یافتن دلایل واقعی و منطقی هستند. چنین افراد با مسایلی که نمیدانند، راحت نيستند. با مسایل احساسي و معنوي رابطه خوبي ندارند. شايد فرد منطقي به نظر برسند، ولي هميشه از درون احساس خوبي ندارند.
13- بعضي ها از نظر اخلاقی و مذهبی بسیار متعصب و پایبند به اصول و قواعد و مقرراتی هستند که باید به درستی، سر وقت و به اندازه انجام شود. از کسانی که زمينه هايي اخلاقی یا مذهبی دیگری دارند، دوري مي كنند. از آشنایی با افکار و عقاید دیگران کاملاٌ پرهیز میکنند و دراین زمينه هیچ نوع انعطاف پذيري ندارند. برخی اوقات بسیار تنگ نظر و بسته عمل مي كنند.
ریشه این حالات و نشانهها، متأسفانه ترس واضطرابی است که ما از موضوعات مختلف، از خود زندگی و زندگان داريم. جهان و جهانیان را به نوعی موجوداتی بد و خطرناک میبینیم. زيرا به خاطر آسيبها و آزارهای گذشته و پيام هاي منفي كه از دوران كودكي دريافت كردهايم، خود و ديگران را بد مي دانيم. اين نگرش مشكلاتي را برای ما به وجود میآورد.
اگر این حالات در ما شدید باشد، گرفتاری ذهنی ما افزونتر و مشکلمان بيشتر میشود. در این جا است که کار مشکل و درمان دشوارتر مي شود. ویژگیهای چنین افرادی باید جداگانه مورد توجه قرار بگیرد و درک و برخورد درست ومناسبی با آن داشته باشيم. البته با كاركرد قدم ها، درك بيشتري نسبت به اين موضوعات پيدا مي كنيم. موارد بالا مربوط به شخصيت وسواسي بود. حال به بحث در مورد گروه دومي میپردازیم كه آسيب هاي عميقتري خوردهاند. كه فكر مي كنم قسمت ناخود آگاه ما دچار صدماتي شده كه بايد سفري به درون انجام دهيم و قسمتهايي كه درناخود آگاه آسيب ديده را بياوريم در خودآگاه و برايش كاري انجام دهيم.
اتفاقاتي در زندگي ما افتاده كه زخمها و آسيب هاي عميق جنسي، جسمي، روحي و رواني را در پی داشته است.
اگر تصادفي بسيار سخت براي ما اتفاق بيفتد يا شاهد مرگ عزيزی باشیم يا درگير اختلافات و جدالي وحشتناک شويم یا اگر آتش سوزي برايمان رخ دهد یا دزد همه اموال ما را ببرد يا دچار شكست سنگيني شويم يا برخي از اوقات دچار تنبيه بدني يا شكنجه و آزار شديد شويم يا در دوران كودكي، نوجواني يا جواني يا حتي بعد از آن مورد سوءاستفاده جنسي قرار بگيريم، ما را در موقعیت و شرايطي قرار میدهد که حالمان را دگرگون میکند.
1- تصادف یا آزار در گذشته و ایجاد یک خاطره باعث ایجاد وحشت در افراد میشود. طوري كه خاطره گذشته مرتب برای من تداعی مي شود. از نظر ذهنی موضوع برای ما بررسی یک اتفاق یا تجربه تلخ در گذشته نيست، بلكه بعضي اوقات موضوع را در ذهن خود به شکلی شدیدتر احساس و تجربه میکنیم. يعني اتفاق گذشته همانند یک تصویر ثابت یا متحرک در ذهن من جان میگیرد و احساسی به مراتب تلختر و آزاردهندهتر از هنگام وقوع آن برای فرد به وجود میآورد.
اجازه بدهید تعریف کنم که خودم چگونه اين موضوع را تجربه كردم. همان طور كه
مي دانيد من در پيك موتوري كار مي كنم. يك روز سر ظهر برای بردن چند بسته به سمت كيلومتر 14 جاده مخصوص كرج حركت مي كردم.
نزديك ميدان آزادي ناگهان از پشت سر صداي بلند آژير آتش نشاني را شنيدم كه نزديك مي شد. با اینکه كه در انجمن ياد گرفتهام نسبت به حالات لحظهای خود آگاه باشم، وقتي صداي بلند آژير نزديك مي شد دچار ترس و نگراني شدم. در این زمان تمام تصاویری که از آتش گرفتن آسمان خراشها دیده بودم یا آتش سوزی که برای خودم پیش آمده بود، همانند یک فیلم در ذهنم به نمایش درآمد.
احساس میکردم در بخشی از مغزم مه غلیظی به وجود آمده است. این مه از درون سرم جاری شد و پس از گذشتن از گردنم به دست هایم رسید و من در حالی که دست هايم میلرزید، به سختی موتور را کنار خیابان هدایت کنم. برای چند دقیقه دستهایم از کنترلم خارج شده بود و حس نداشت. چند نفس عميق كشيدم. در این شرایط به این موضوع پي بردم كه چطور اين اتفاق افتاد.
وقتي آن حال به من دست داد واحساس ترس در وجودم شدت گرفت و افكارم را به هم ريخت و توان ارزیابی منطقی را از دست دادم، بيماري از این فرصت استفاده کرد و تصاویر نامناسبی که پیشتر در ذهنم ضبط شده بود را تند تند ورق زد. ذهن هم گول خورد. بدن نیز ماده اي را براي محافظت از خود فرستاد. وقتي اين موضوع را كشف كردم، از خداوند تشكر كردم به خاطر این که چنین رازی را بر من آشكار كرد. با خودم گفتم؛ اگر من تصادف مي كردم و ميمُردم هيچ پزشکی نمیتوانست تشخيص دهد كه من به خاطر این تصاویر توهمآلود مردهام.
این اتفاق باعث شد به این موضوع پي ببرم که به چه دلیل بعضي ها در خواب سکته
میکنند و مي ميرند یا اینکه چه دلیلی باعث میشود بعضي از ورزشكارها در ميدان مسابقه با وجود آمادگي، دچار بي حسی بدنی شوند و امکان به کارگیری تواناييهايشان را نداشته باشند.
وقتي به اين آگاهي رسيدم، از آن پس هر وقت صداي آژير مي شنوم زود به بدنم
مي گويم؛ همه تصاویری که میبینی، خیالی و دروغ است. بدنم نیز به تصاوير واكنش نشان نمي دهند. چند ماه بعد وقتی دوباره در همان موقعیت قرار گرفتم، به خودم کاملاً مسلط بودم. صدای آژیر و بلندگوها برایم همانند این بود که شخصی وارد یک شهر شود و سر و صدا راه بیندازد، رجز خواني کند و دنبال چيزي برای جلب توجه بگردد، اما هیچ کس به او پاسخی ندهد و هیچ پنجرهای برایش باز نشود و کسی که این صداها را تولید میکرد، مجبور به ترک شهر و خود به خود محو شود. من به يك راز و پيروزي دست يافتم!
2- كساني هستند كه بعد از يك تصادف براي مدت ها سوار اتومبيل نمي شوند و حتي ديدن عكس اتومبيل يا ديدن یک فيلمي آنها را آزار میدهد. گاهی صداي بوق ماشین يا صدايي شبيه تصادف حال آنها را آشفته مي كند. اين افراد میكوشند تا جاي ممكن به خيابان نيايند يا حتی سوار اتومبيل نشوند يا با ماشین مسافرت نمیروند. به قول معروف مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مي ترسد.
بعضی وقتها صحنههایی از گذشته، احساسی فراموش شده، بويي از گذشتههای دور به يادمان مي آيد. گاهی کسی ما را لمس مي كند و ذهن در فضای خاطرات گذشته قرار
میگیرد. این اتفاقات دست ما نیست و همراه با یک اشاره کوچک حوادث و وقايع گذشته زندگي را به ياد ما مي آورد.
3- گاهی دچار حالتی همانند برانگيختگي و اضطراب میشویم. گرچه در آن لحظه به زمان یا مسئله مشخصی فکر نمیکردیم، اما این احساس ما را دچار ناراحتی میکند یا حتی باعث گریه کردن ما میشود یا ترس باعث میشود، به شدت بلرزیم. در حالي كه هیچ صحنه یا نکته مشخصی از گذشته یادمان نمیآيد.
معمولا وقتی به خاطر ایجاد یک حادثه میترسیم، پس از گذشت زمان این حالت برای ما باقی میماند و گاه خوابمان را مختل مي كند. كابوس میبینیم و برخي اوقات از خوابمي پريم و به شدت میترسیم. در حالي كه خاطره اي از خوابی که دیدهایم در ذهن نداریم. این اتفاقات باعث تغییر وزن یا بیاشتهایی در برخی افراد میشود. مطالب گاهي لحظه اي به ذهنشان وارد و با سرعت خارج مي شود. اين حالت، ذهن برخي از افراد را به هم مي ريزد و گاه باعث میشود در مهماني دچار تشنج يا مشكلات دیگری شوند.
این گونه افراد برخی اوقات میكوشند براي جلوگیری از وقوع چنین اتفاقاتی، از انجام کارهایی که آنها را دچار چنین یادآور میکند، به شدت پرهیز کنند و خودشان را از آن صحنهای که به ذهنشان خطور میکند، دور نگه دارند. این موضوع باعث میشود دچار
بي قراري شديدي شوند و حتي نمي توانند روي صندليشان بنشينند. مجبور میشوند حركت كنند وخودشان را مشغول نگه دارند و انرژي فيزيكي و رواني خودشان را تخليه كنند.
آنها به جاي پاسخ دادن به پرسشها وتحليل مسایل ديگر معمولا با واكنش هاي تند و شديد با موضوعها يا افراد مختلف برخورد مي كنند و با وجود آن كه متوجه مي شوند كاري كه انجام داده اند كاملاً غير ضروري بوده است، متاسفانه خودشان را تاحدودی ناگزیر به انجام آن میبینند. برخي اوقات دچار فراموشی درباره اتفاقاتی میشوند، که برایشان پیش آمده است. حتی گاهی دچار فراموشی ادواری میشود یا مسایل مهم زندگي را از یاد مي برند يا نسبت به برخی اتفاقات احساس بیگانگی میکنند.
بعضي اوقات با طرح موضوعي كه در ظاهر مي تواند بد و منفي باشد، ابراز مخالفت
مي كنند و گفتگوي اطرافيان را دوست ندارند. آنها مايلند صحبت ها بيشتر درباره موضوع هاي معمولي باشد يا حرفی گفته نشود. زيرا در چنين شرايطي تاحدودي روی خود تسلط دارند.
كساني كه با وحشت بعد از حادثه روبه رو مي شوند، آشفتگیهایی را تجربه میکنند که مشکلات بعدی را برایشان در پی دارد. اين احتمال وجود دارد كه گرفتار حمله وحشت شوند و شرایط را براي خود دشوارتر میكنند. این گونه افراد نیاز به برخورد خاص و ويژه اي دارند تا بتوانند خاطره ناخوشایند را از ذهن خود دور كنند و زهر آن از وجودشان خارج شود تا توان بازگشت به زندگي عادي را داشته باشند. درقدمها به خصوص قدم چهار و پنج ما به زخمها، رنجشها، عقده ها و عادتهای وسواسي به صورت موشكافانه مي پردازيم و راه شفا و پيروزي بر آنها را بر رسي میکنیم.
آنچه تا به حال متوجه شدهايم اینکه ترس و اضطراب تغذيه كننده وسواس هستند.
اين گرفتاري ها بيشتردر معتادان خودش را نشان مي دهد و مسئله انساني است كه به گروه و دسته خاصي ارتباط و تعلق ندارد. بدون ترديد با كاركرد قدم ها، با علل و عوامل و چرايي اين مسایل و مشكلات آشنا مي شويم كه به چه دلیل معتادان این حالتهای احساسي، عاطفي و هيجاني را تجربه میکنند. به چه دلیل مجبور به انجام رفتارو كارهايي مي شوند كه براي خودشان و ديگران زیانآور است و براي آن كاري انجام نمي دهند يا
نمي توانند انجام دهند. همچنین درباره اینکه چگونه مي توان اين مسئله يا مشكل را برطرف كرد وازگرفتاري خلاص شد. حال مي خواهيم به يكي از حالات دروني بپردازيم؛
استرس
يكي از مواردي كه كسي نيست باهاش دست و پنجه نرم نكند، استرس است.
مي دانيم كه بزرگترين و بيشترين دليلي كه مي تواند باعث امراض و دردسر براي ما شود استرس است. بالا و پايين هاي زندگي چه آنهايي كه مثبت و خوب است چه آنهايي كه منفي بوده و دلمان نخواسته در زندگيمان اتفاق بيفتد براي ما استرس به وجود مي آورند. استرس چيزي نيست كه كسي بگويد من تجربه نكردم و درزندگي من اتفاق نمي افتد و قرار نيست، باشد.
در نتيجه شناخت و آگاهي در مورد استرس و اينكه متوجه باشيم كه با استرسها چگونه دست و پنجه نرم كنيم و آنها را اداره كنيم، خيلي خيلي براي ما مهم است. براي اينكه استرس چيزي است كه به مدلهاي مختلف و قسمت هاي مختلف زندگي با آنها روبه رو مي شويم و تاثير زيادي روي زندگي ما مي گذارد.
اول با ماهيت استرس آشنا شویم. استرس چيست، جنسش چیست، از كجا مي آيد، به كجا مي رود، كيفيت آن چگونه است و ... پس اول بايد به تعريف استرس بپردازيم.
استرس: فشار، تقلا، پريشاني و زور كه بار منفي دارد
استرس: كوشش، اهميت و قوت كه بار مثبت دارد كه در خيلي موارد مي تواند مثبت باشد.
استرسي كه فشار، تقلا و زور است، وقتی میآید كه اتفاقاتي براي ما مي افتد يا وقتی که به واسطه رفتار یا كاري دچار فشار رواني مي شويم، حالتی در ما به وجود میآید که به آن استرس مي گويند. هنگام تست استرس مي پرسند؛ چه تغييراتي مي توانند باعث فشار و استرس در شما شوند؟ سرو صدا، همسايه، پدر و مادر، ترافيك، سوانح و حوادث، بحرانهاي مالي و ...
حتي در مواردي كه بسيار زيبا و خوب است. مثلا شخصي كه مي خواهد ازدواج كند براي هر دو طرف حتي براي خانواده استرس به وجود مي آيد يا براي خانمي كه باردار است در تمام طول بارداري و زايمان هم براي خودش و هم خانواده استرس به وجود مي آيد. حتي زماني كه مثبت است فشاري كه به سيستم بدني مي آيد آن حالت زور و فشار را حس مي كنيم.
به نظر شما چه زماني استرس براي ما مفيد است و مي توانيم از آن بهره ببريم؟
زماني كه به موقع از انرژي و نيروي آن استفاده كنيم.مثلا براي يك موقعيتي ما امتحاني در پيش داريم استرس در ما بوجود مي آيد كه ما مي توانيم از اين نيرو استفاده كنيم واين نيرو كمك مي كند تا خودمان را بكشانيم بالا و آماده كنيم براي امتحان اگر استرس نباشد ما هيچكاري نمي كنيم و در نتيجه در امتحان مردود مي شويم.
استرس را اگربتوانيم اداره كنيم، يعني آن زمان كه كم است باعث مي شود حضور ذهن داشته باشيم. به خاطر اينكه ما بايد توجه و آگاهي داشته باشيم به محيط اطراف و
پيرامونمان و اين برايمان مفيد است، اما اگر اجازه دهيم زياد شود ممكن است باعث ايجاد نگراني و التهاب شود كه توجه و حضور ذهن كمتر و كمتر میشود و نمیتوانيم تمركز خوبي داشته باشيم.
برخی استرس را به گونه ديگری تعريف مي كنند؛ استرس اتفاقات، حوادث يا رفتارهای ناهنجار افراد نیست كه براي ما رخ مي دهد، استرس واكنش نسبت به انسانها و اتفاقات و حوادث است. استرس مي تواند در تمامي ابعاد وجود و زندگي ما پيش بيايد. به جسم و جان و احساسات و تفكر ما وارد شود و حتي روحانيت ما تحت استرس قرار بگيرد.
نخست به ماهيت استرس مي پردازيم. برای اینکه بدانيم چرا برخی گرفتار استرس
میشوند و برخی دیگر آن را تجربه نمیکنند.
رابطه اي بين فكر، احساس و رفتار ما است. درباره هر موقعيتي كه در زندگي داريم، فكر مشخصي مي كنيم كه اين فكر باعث احساسی مشخص و اين احساس باعث رفتار مشخصي مي شود كه از ما سر مي زند. منظورم اين است كه يك موضوع براي دو نفر مي تواند دو واكنش متفاوت دربرداشته باشد. بستگي دارد به آن موضوع چگونه فكر مي كنيم.
وقتي صحبت از مرگ مي شود برخی دچار استرس میشوند، اما افرادی دیگری نیز هستند که این موضوع برايشان پذيرفته شده است. برخی افراد وقتی در زندگی دچار مشکل میشوند، سراغ مواد مخدر يا خودكشي مي روند يا گوشه نشين مي شوند، اما برخی ديگر با مشکلات كنار مي آيند يا آنها را مي پذيرند.
افراد به رويدادهاي مختلف واكنشهای متفاوتی نشان مي دهند، اما واكنش ها از كجا
مي آيند و چرا ما معتادان واكنش هاي مختلفی از خود بروز مي دهيم كه در ادامه به آن خواهیم پرداخت. اكنون مي خواهيم استرس را شناسايي كنيم. براي اين منظور بايد به ماهيت و تاريخچه آن بپردازيم.
گفتيم استرس در اصل دو نوع واكنش است؛ نوع اول واكنش ما نسبت به مسایل، نوع دوم كه مهمتر است واكنش ما نسبت به واكنش اول. هر واكنشي مي تواند تبدیل به كنشي شود براي واكنشی ديگر. این اتفاق مي تواند به يك چرخه تبدیل شود. يعني اينكه اتفاقاتي مي تواند در زندگي ما بيفتد كه كنش محسوب میشود و عكس العمل ما نسبت به آن اتفاق واكنش است. به خصوص در روابط كه اين مسایل بيشتردیده میشود و همانند بازي تنيس، دو طرفه است.
پس وقتی اتفاقي مي افتد ما واكنشي نسبت به آن نشان مي دهيم. جسم ما هم واكنشي ديگر نسبت به واكنش نخست انجام مي دهد. واكنشی كه در جسم ما به وجود میآید عاملي براي عكس العملي هاي ديگر است. این اتفاق همواره ادامه مییابد و مي تواند علامت يا هشداري باشد براي آگاه كردن یا محافظت از ما. در نهايت اگر ما متوجه ريشه آن نشويم امكان دارد در ما بيماري به وجود بيايد.
هر واكنشي براي بدن ما لازم است. آيا استرس براي جسم ما خوب است يا بد؟
بدن ما هوشمند عمل میکند و طوري ساخته شده است كه بتواند خود را حفظ كند و نجات دهد. مثل اينكه وقتي بدن ما عفونی مي شود، ابتدا تب مي كنیم. تب يك علامت و هشدار است كه اگر به آن رسيدگي نكنيم، آسيب مي بينيم. مغز ما گاهي اشتباهایي هم مرتكب مي شود. يعني يك سري تصاوير در ذهن ايجاد مي شود و مغز نمي داند كه اين تصاوير ماهیت بيروني ندارد و دروغي است. به همين خاطر به آنها پاسخ مي دهد.
گاهی ذهن ما در بخش افكار و احساسات نیز دچار عفونت مي شود. مغز انسان مانند كامپيوتر كار نمي كند و در هرلحظه حال ما تغيير مي كند واكنش هايمان متفاوت مي شود چرا كه انسان گيرنده فرستنده نيست بلكه گيرنده و سازنده است يعني هر پيامي كه دريافت كند يك بر داشتي از آن مي كند و چيزي را مي سازد مثلا اگر به شما بگويند عكس فلان شخص در ماه است شما مي توانيد به ماه نگاه كنيد و از حركت و حالتهاي ماه تصويري از آن شخص را در ذهنتان پديدار كنيد.بنابراين زمان هاي هست كه خطري ما را تهديد نمي كند و واقعا ارزيابي ما در آن شرايطي كه هستيم آنقدر وحشت آور نيست، اما مغز ما مرتب علامت مي دهد خطر خطر كه اين علامت ها مي تواند تحت تاثير باورها، ارزشها، آسيبهاي گذشته و خطاها و عادات فكري باشد كه موجب دردسر براي ما مي شود.
با اين مقدمه بپردازيم به تاريخچه استرس؛
تاريخ استرس به زمان غارنشيني برمي گردد. در آن زمان انسانهاي اوليه سوانح، خطرات و اتفاقاتي برايشان پيش مي آمد يا حيوانات وحشي به آنها حمله مي كردند و آدمها را مي خوردند.
پس انسان اوليه براي نجات و سلامتياش بايد كاري مي كرد؛ جنگ يا فرار. آنها براي حفظ جانشان احتياج به غذا و بدني سالم و قوي داشتند. پس بايد شرایطی ایجاد مي كرد كه بتواند از خود محافظت كند. از نظر احساسي و عاطفي نیز همين طور. انسانها هنگام خطر دست به كارهاي عجيب و غريبي مي زنند.
ديده ايم بچه اي در خيابان است شخصي با سرعت خودش را به او مي رساند تا او را از خطر نجات دهد يا هنگام آتش سوزي، زلزله و خطرات ديگر واكنش نشان مي دهيم يا شنيدهايد كه درختي روي فرزند افتاده و مادر به تنهايي درخت را بلند كرده است. اين عمل را ما استرس مي گویيم.
بدن ما از زمان گذشته ياد گرفته است كه در مقابل حوادث و اتفاقات چگونه عمل كند. تا اين مرحله اعمال بين ما وحيوانات مشترك است. برای نمونه اگر شيري گور خري را دنبال مي كند، هر دو در استرس هستند. براي شير كه گورخر را بگيرد و براي گورخر كه جانش را نجات دهد. تا اينجا ما با حيوانات مشترك هستيم و اشكالي هم ندارد، پس مشكل ما چي است ؟
اجازه بدهيد يك مثال بزنم. گربه اي را در نظر بگيريد كه براي گنجشگي كمين مي كند و نمي تواند او را بگيرد و گربه از آنجا مي رود. تفاوت ما با حيوانات از همين جا شروع مي شود. چون گربه نمي گويد ديگران چه قضاوتي در مورد من مي كنند. چه گربه
بي عرضه اي است يا خودش را سرزنش نمي كند چرا اين طوري دويدم يا وسوسه شود حالا كه شكست خورده برود کار خلاف انجام دهد.
اگر معتادان مشكلي پيدا كنند در ذهنشان جنگ راه میافتد و به فكرانتقام جويي
مي افتند يا زندگيشان منتقل مي شود به گذشته و آينده و داخل تفكرات ذهني مي شوند و شروع مي كنند به خيال پردازي و در نگراني زندگي مي كنند.
برای نمونه من در زمان كودكي از كسي آسيب دیدهام و رنجش دارم و با اين رنجش زندگي مي كنم. آسيبي كه در كودكي به من رسيده كمتر از آسيبي است كه من در ذهنم و با تصورات دردآلود به خود وارد مي كنم. چون مرتب آن را در ذهنم تكرار مي كنم و باعث خود آزاري مي شوم.
ذهن ما وسيله خوبی است برای اینکه مطالعه كنيم، براي آينده نقشه بكشيم، تصميم گيري صحيح انجام دهيم و برنامه ريزي كنيم براي هرچيزي كه احتياج به تفكر دارد. همين ذهن مي تواند به ما آسيب برساند. براي همين خيلي جاها بايد آن را خاموش كنيم وآشفته اش نكنيم.
وقتي مكالمات ذهني انجام مي گيرد، باعث ناراحتي ما مي شود و واكنش ما نیز مناسب نیست و برايمان دردسرساز مي شود. در اين شرایط ما روي ذهنمان تسلط نداريم. ذهن شبيه ترمز و گاز اتومبيل است. گاهي بايد پا روي ترمز بگذاريم و گاهي روي گاز. البته ما در قدمها به اين موضوع مي پردازيم كه ذهن چيست، چگونه برنامه مي گيرد و چگونه عمل مي كند.
گفتيم استرس در واقع واكنشي است كه ما در مقابل اتفاقات از خود نشان مي دهيم. حال ببينيم اين واكنش ها از كجا مي آيند. در گذشته تصور بر اين بود كه اتفاقات در خارج از وجود ما رخ مي دهند و در درون معتادان واكنشي نسبت به آنها ايجاد مي شود. اين واكنش ها براي روبرو شدن با آن اتفاقات برايشان بسيار خوب و لازم بود، اما امروزه با مشاهده انواع بيماري ها اين ديدگاه تغيير كرده و اعتقاد بر اين است كه اتفاقات در حقيقت درون ما معتادان رخ مي دهد و حالات ما واكنشي است از درون نسبت به آن اتفاقات.
ممكن است اتفاقات بيرونی باشد، همانند اختلافات در روابط،،كسادي بازار، ترافيك، مسایل مالي، بحرانها، تصادف و بحث و جدلهاي ناراحت كننده که ما هيچ كنترلي بر روي آنها نداريم و باعث مي شود واكنشي نشان دهيم و استرس به وجود مي آيدو اين استرس واكنش ما به اتفاقات بد نيست، و برايش راه حلي پيدا مي كنيم. اما اگر استرس شکل ديگري پيدا كند، يعني زماني كه استرس در افكار و تخيلات است كه ما بايد اينها را تشخيص دهيم .يا استرس واكنشي نسبت به طرز فكر و برداشت ما از اتفاقات و تجربه هاي گذشته بوده و بر همان اساس عمل و عكس العمل انجام مي دهيم، متفاوت است. خيلي مهم است كه بدانيم تجربه هاي ما چگونه شكل گرفتهاند.
اين فعل و انفعالاتي كه در بدن اتفاق مي افتد خيلي خيلي مهم است بخاطر اينكه وقتي من بخواهم حركتي را انجام دهم اگر بدانم كه كسي ديگر اين حركت مرا مورد ارزيابي قرار مي دهد خيلي فرق دارد كه من بخواهم اين حركت را در مورد خود ارزيابي كنم.مثلا وقتي درس مي خوانم وقتي خانواده از من مي پرسند تا وقتي كه معلم از من مي پرسد تفاوت زيادي وجود دارد.اگر امتحان باشد ترس از اينكه رفوزه شوم با خودش تشويش و استرس مي اورد يعني هر فشاري كه از آن فكر بيايد، روي حافظه و كل سيستم بدن تاثير مي گذارد. يا براي مسابقه ورزشي تمرين مي كنم،وقتي در حال تمرين هستم خيلي متفاوت است با زماني كه در مسابقه هستم،اگر منفي فكر كنم و بترسم بدن براي دفاع از آن تصاوير ترسناك كه در ذهن ايجاد مي شود موادي را ترشح مي كند كه آنها تاثير بر روي اندام مي گذارد كه تقريبا بدن به حالت بي حسي و كرختي در ميايد.بخاطر همين است كه مي بينيم خيلي ورزشكارها هنگام تمرين خيلي خوب ظاهر مي شوند اما هنگام مسابقه نمي توانند از توانايي هايشان بهره ببرند
پس اگر براي ما اتفاقي مي افتد اين باعث مي شود كه درون ما مكالمات ذهني انجام گيرد. تقريبا ما مبتلا به نشخوار ذهني مي شويم و هر چه از اين غذاي مسموم بخوريم بيشتر دل درد مي گيريم و ناراحت مي شويم. البته اگر تفكرات ما منفي باشد ديد ما نسبت به آنها منفي مي شود.
ديد ما چگونه منفي مي شود و اين مكالمات ذهني چگونه انجام مي گيرد و سرچشمه آن كجاست و تصميم هاي ما از كجا مي آيد.
منشا اينها معمولا از قضاوت هاي ما مي آيد. گاهي اتفاقي مي افتد و ما واكنشي نشان
مي دهيم. اين واكنش شرایطی را طي مي كند و منجر به احساس مي شود. آن احساس هم سلسله مراتبي را طي مي كند و اين گونه است كه وقتي اتفاقي در خارج از وجود ما رخ مي دهد بلافاصله در ذهنمان شروع مي كنيم به قضاوت كردن، بعد تصميم
مي گيريم و برچسب مي زنيم و تشخيص مي دهيم و براي خودمان حلاجي مي كنيم.
چگونه حلاجي مي كنيم؛ با قضاوت كردن و تشخيص دادن كه اين اتفاق خوب است يا نه. قضاوت ها از كجا مي آيد. همه اينها از باورهايمان مي آيد. عادتها، رفتارها و تصميماتمان همه از باورهايمان مي آيند و باورها سرنوشت ما را مي سازند. زیرا ما نسبت به باورهايمان متعهد هستيم. (هر چند وقتي در دامی همانند وسوسه میافتیم، بر اساس وسوسه عمل مي كنيم). باورهاي واقعي هستند.
واقعيت آن چيزي است كه ما به آن باور داريم. حتي پديده هاي علمي كه ثابت شدهاند و بعضي مواقع رد مي شوند، تكامل مییابند يا تغيير مي كنند. واقعيت ها از باورها
مي آيد. باورها از كجا مي آيد؛ بخشی از باورها ريشه در دوران کودکی دارند. مذهب، فرهنگ، مدارس، كتب و علم و مرام و مسلك، قوميت، رسانه ها، تجربه هايمان و گفتارهایی که ديگران به ما رسيدهاند، باور ما را تشکیل میدهند.
بعضي از اين باورها براي ما سازنده هستند. مثل رابطه داشتن با خداوند. این موضوع براي من از هر چيز ديگری ارزشمندتر است یا اینکه من باور دارم كه با كاركرد 12قدم به سلامت عقل و صلح دروني و به آرامش مي رسم.
برخی باورها براي ما سازنده نيست. همانند اينكه من اگر صبح گربه سياه ببينم، بگويم امروز اتفاق شومي در انتظارم است يا باورهاي اعتياد آور در خصوص مواد مخدرهمانند مسكن است و به من آرامش مي دهد. اين باورها براي ما مخربند.
هر كس براي خودش باورهايي دارد. علاوه بر آن چيزهايي كه گفتيم و حتي مهمتر از همه اين است كه يك سري از باورهاي ما از تجربهها و خاطراتمان سرچشمه مي گيرد و خود اين باورها زمينه ايجاد باورهاي ديگري مي شوند. ما معمولا با برچسبها زندگي
مي كنيم. به ديگران برچسب مي زنيم و آنها را قضاوت مي كنيم يا به خودمان برچسب
مي زنيم و از آنها هويت مي گيريم و با آن برچسبها زندگي مي كنيم.
مي گوييم؛ من آدم عصباني هستم و به خودمان فشار مي آوريم تا در آن حالت دردآلود قرار بگيرم و رفتاري از ما سر بزند. بعضي وقتها اين برچسبها از باورهايمان بروز
مي كند. مثل اينكه مي گوييم طرف چشمش شور است. در صورتي كه اين اضطراب و وسواس و گرفتاري هاي ما است كه چنين باورهايي داريم. هيچ كس چنين نيرويي ندارد. طبيعت اجازه نمي دهد كه من با چشمم ماشين يا خانه يا بچه شما را گرفتار كنم. چه آگاهانه يا ناآگاهانه.
اما يك چيز را مي دانيم، من بر اساس باورهايم حالم دگرگون مي شود. اگر به من بگويند بچهام مريض شده است، حالم دگرگون مي شود. اگر حرف زشت يا خوبی بشنوم، بر اساس این حرف حالم تغيير مي كند. ما بر اساس باورهايمان و اين شرایط چگونه پیش میرود، حالمان خوب يا بد میشود. پس من بر اساس باورهايم مي توانم تغيير كنم. اگر من باور دارم كه وقتی شما از خانه، ماشين یا بچه من تعریف كرديد، آسيبي به آنها ميرسد، اين باور من را اذيت مي كند. كساني كه اين باور را ندارند از این حرفها اذيت نمي شوند.
البته نکتهای فراتر از اينها هم وجود دارد. من به دليل اينكه وقتي احساس خطر مي كنم مايل به دفع خطر هستم، وقتی کسی از ماشينم تعريف كرد آگاه يا ناآگاه اتومبيلم را در شرايطي قرار میدهم كه يك ماشين ديگر به آن بزند كه بگويم ببين چشمش شور بود. يعني من براي اينكه خلاص شوم، براي اينكه باور دارم كه چشم شور، چشم بد و نظر شما به ماشيني كه من تازه خريدم، آسيب مي زند حالا كه تنها هستم بذار همين الان بزنم به ماشين پهلويي يا ديوار و بگويم ببين اين چشم شور كار خودش را كرد و من راحت شوم. وگرنه زير اين فشار و باور معتاد گونه آزار میبینم.
باور من مي تواند تغييراتي در من به وجود بياورد. اين تغييرات مي تواند موجب رفتار خوب يا بد، درست يا غلط من شود و به خطر و ضرر افتادن من يا گریز از آن شود.
متاسفانه عده اي به خاطر اين باور اذيت مي شوند. عده اي هم به خاطر باور ديگران مورد سرزنش قرار میگیرند يا محكوم مي شوند. حتي اتفاقات بدتري هم مي افتد. اگر شما هزارآدم با چشم شور و بد داشته باشيد و اينها به يك ماشين و صاحب آن چيزي بگويند، ولي اين آدم چنين باوري نداشته باشد، هيچ اتفاقي برايش نمي افتد.
متاسفانه بعضي ها درگير اين افكار وسواسي هستند و چون از آن آگاهي ندارند، رو به خرافات مي آورند. اگر در مسئله ازدواج يا شغلشان به مشكل بخورند، مي گويند ما را جادو وطلسم كردهاند.
البته معتادان از نظر شخصيتي، بيماري و گرفتاري هايشان با همديگر تفاوت دارند. عدهاي هستند كه شخصيت وسواسي دارند. عده ديگری به خاطر آسيب ها و آزارهاي گذشته گرفتاريشان عميق تر است و روح و روانشان زخمي و در حال خونريزي است كه از راه كاركرد قدمها به هر دو مسئله و راه بهبودي و شفا بر اين زخمها و آسيبها مي پردازيم.
اتفاقي براي ما پيش مي آيد. ما بر اساس دانستنه هايمان قضاوت مي كنيم و اين
قضاوت ها معمولا برگرفته ازباورهايمان هستند. باور هايي كه به شكل واقعيت در ما بايگاني شدهاند. براي همين تشخيص مي دهيم كه چه چيزي خوب و چه چيزي بد است. اين مسایل و دانستهها شخصي هستند. به همين دليل است كه اگر در جمعي اتفاقي بيفتد هر فرد واكنش متفاوتی نسبت به ديگران از خود نشان مي دهد.
بعضي ها خوشحال مي شوند و بعضي ها ناراحت. اين واکنشها به خاطر نحوه نگرش و شیوه باور ما است كه نسبت به مسایل مختلف داريم و قضاوت مي كنيم. اين قضاوت باعث مي شود كه يك سري واكنش در جسم ما ايجاد شود و اگر اين واكنش منفي باشد همانند حسد، كينه، عصبانيت، انتقام جويي، اضطراب و سرزنش كردن باعث استرس میشوند.
وقتي اين اتفاقات مي افتد و آن واكنش ها در ما توليد مي شود، بلافاصله ضربان قلب ما بالا میرود و تنظيم بدن به هم مي خورد. اگر اين اتفاقات مرتب تكرار شود و به حالت افراط و تفريط درآيد، مشكل ايجاد مي شود.
ما اشتباهي مي كنيم. فوری در ذهنمان مكالمات ذهني شروع مي شود. فردا چه
مي شود. الان ديگران در مورد من چه فكر مي كنند. اين مكالمات ذهني مي تواند ما را دچار تشويش، دلهره و نگراني كند. وقتي اين اتفاقات مرتب تكرار مي شود، يعني هر روز من در اجتماع با مردم، همكارانم، ترافيك و خانواده جرو بحث مي كنم و اين استرسها تكرار مي شود، ما دچار اعتياد هاي رواني و احساسي مي شويم و پس از آن مبتلا به بيماري هاي جسمي، رواني و فكري خواهیم شد.
محققان آزمايشي انجام دادند. پشت يك شتر كم كم بار گذاشتند و شتر تحمل كرد تا اينكه در آخر يك ني روي بارهاي شترگذاشتند و كمر حیوان شكست. آيا يك ني كمر شتر را شكست؟
دستتان را صاف كنيد و يك ليوان آب را نگه داريد. فكر مي كنيد چقدر مي توانيد تحمل كنيد. كمي فراتر ازحد تحمل، دست شما شروع مي كند به لرزيدن و ليوان مي افتد. درون ما هم همين اتفاقات به وجود میآید.
تأثیر استرس وضعيتي را به وجود مي آورد که ما گاهی زير اين فشارهاي روحي و رواني قصد خودکشی داریم يا راهي تيمارستان مي شويم يا مواد مصرف مي كنيم و افسرده و گوشه نشين مي شويم. به همين دليل انجمن مي گويد مشكلات و احساساتتان در جلسات با راهنما بيان كنيد و با كاركرد قدم ها مي خواهد كه ما از رنجش ها، كينهها،عقدهها، دردهاو زخمها رهايي يابيم و اينها را با خود حمل نكنيم.
كسي چيزي به ما مي گويد. اتفاقي مي افتد يا مسایلي پيش مي آيد كه بنا بر آن برداشتها تصميم هايي در ذهنمان مي گيريم. آنگاه با برچسب زدن شروع مي كنيم. به سناريونويسي و بازي كردن میپردازم. بدن ما كه نمي داند اين تصاوير دروغي است آن را به رسميت مي شناسد و واكنش نشان مي دهد. براي محافظت از خود موادي را ترشح
مي كند كه تكرار اينها آسيب هاي جدي به ما مي زند. شنيدهايد كه مي گويند اینقدر حرص نخور، زخم معده مي گيري.
اجازه بدهيد مثالي بزنم. در خيابان آزادي، ابتدای خيابان بهبودي كه بیشتر روزها ايست و بازرسي پليس است، داشتم با موتور مي رفتم. سربازي به من گفت بزن كنار. آمدم كنار. گفت بيا پايين. دستش را برد روي سوئيچ مي خواست موتور را توقيف كند. گفتم چرا. گفت براي چي خلاف مي كني. گفتم كدام خلاف. گفت يكطرفه آمدي. گفتم اينجا كه يكطرفه نيست. گفت چراغ را رد كردي. گفتم چراغ سبز است و راه براي من است. گفت مدارکت را ببينم . تمام مدارک را نشانش دادم. گفت خوب برو.
من حركت كردم. كمي كه دور شدم روي موتور جنگ رواني و مكالمات و تصاوير ذهني شروع شد. "ديدي بي جهت مي خواست موتور را بخواباند. اگر مي خواباند چگونه خرج خانه و كرايه خانه را پرداخت مي كردم. با اين بدبختي ها چكار بايد مي كردم".
در حين اين مكالمات يك سري تصاوير آمد كه سرباز مي خواهد موتور را به زور توقيف كند و من با داد و بيداد مقاومت مي كنم و اجازه نمي دهم موتور را ببرد. پليس ها جمع شدند. مردم هم جمع شدند و از من حمايت مي كنند و به پليس ها بدوبيراه مي گويند. بعد با خود گفتم: "بايد اسلحه برداري، هر روز چند سرباز را بكشي." تصاويري را مي ديدم كه چگونه نقشه كشيدم ودارم سربازها را مي كُشم.
همه چيز و همه كس و دولت را مقصر مي دانستم. جنگ هاي ذهنيم وسيع تر شد. اول يك گروه تشكيل دادم، بعد يك ارتش بزرگ و من به يك قهرمان تبديل شده بودم. اين تصاوير ادامه داشت که يك مرتبه متوجه شدم در دام بيماري افتادهام و بيماري از حال خراب من استفاده كرده و فرصت را غنيمت شمرده و مرا سر كار گذاشته است. متوجه شدم براي كوچكترين اشتباه، بزرگترين مجازات را مي خواهم.
مي بينيد، يك اتفاق ساده چطور حال مرا خراب كرد. الان كه به آگاهي نسبي رسيده ام و كلك هاي بيماري را شناخته ام و متوجه آن مي شوم، باز شايد ده دقيقه اي طول بكشد تا آن را فراموش کنم، ولي نمي دانم چگونه دوباره مرا فريب مي دهد. بعد مي بينم دوباره طور ديگري دارم با سرباز میجنگم. البته با آگاهي و تمرين خيلي بهتر شدم، اما قبلا تمام روز مرا خراب مي كرد و به هر كسي كه مي رسيدم غر مي زدم و براي همه تعريف مي كردم و پليس ها و دولت را سرزنش مي كردم.
حال واحساس بد خود را معيار قرار مي دادم و همه زمين و آسمان را بد مي دانستم و اين حال بد را با خود همه جا مي بردم. با اين حال مي رفتم خانه و اگر همسر يا فرزندم انتظار مرا برآورده نمي كردند، ناسزا مي گفتم و در آخر احساس قرباني شدن مي كردم و
مي گفتم چقدر من بدبختم.
وقتي به كسي شك داريم، در ذهنمان تصاويری مي آيد. تصوير آن شخص هنگام خیانت کردن و اینکه چگونه مچش را بگيريم. در اين حالات بدن ما هم اين تصاوير را به رسميت مي شناسد و واكنش نشان مي دهد و هر كس چهره ما را ببيند متوجه مي شود كه چقدر از درون عصباني هستيم. اگر بفهميم اين تصاوير دروغ است شروع به خودآزاري مي كنيم. چرا من اينقدر شكاك هستم، من خوب شدني نيستم و ...
يكي از نيازهاي من داشتن هيجان است. شك و بدگمانی تغذيه كننده و ارضاكننده هيجان است. بدگمانی جنگ دروني به وجود میآورد كه با دانش نمي توان بر آن غلبه كرد. يعني اگر شما استاد دانشگاه هم باشيد نمي توانيد با دانشتان بر آن غلبه كنيد. هیچ کلاس روانشناسي و سميناری هم نمیتواند برايتان کار كند، اما انجمن معتادان گمنام بدون پول و هيچ درخواست و توقعي چند ابزار قدرتمند به شما مي دهد كه مي توانيد در اين جنگ دروني پيروز شويد.(اصول روحاني، اميد، ايمان، اعتماد، فروتني و ...)
اين تصاوير و مكالمات ذهني هر لحظه دروجود و زندگي ما هستند. اينها بازيهاي بيماري اعتياد هستند كه به خاطرناآگاهي ما از نيروها وحالات و استعدادها و تواناييهايمان از ما سوءاستفاده مي كند. انرژي ما را مي گيرد و به ما آسيب مي رساند و اعتبارش را به خود مي دهد.
عواملي كه باعث استرس و مكالمات ذهني مي شوند؛
1- يكي از اين مكالمات ذهني كه باعث ناراحتي ما مي شود توقعات، خواستهها و انتظارات ما نسبت به محيط اطراف، انسانها و جایگاه ما است.
از شخصي كه در زندگي من است به خاطر باورهايم انتظاراتي دارم كه به نظر خودم اين انتظارات درست و بجا است. اگر اين انتظارات برآورده نشود، من دچار جنگ دروني مي شوم يا اينكه به خاطر موقعيتهاي مبتنی بر باورهايم انتظارات برآورده نشدهام دچار اين حالت مي شوم يا اينكه خواسته هايي همانند خرید خانه و شان اجتماعی بالا و مقام شایسته و احساس مالكيت نسبت به افراد دارم که اگر به آنها نرسیم، باز دچار اين حالت مي شويم. گاهی اينها را هم داريم، اما ترس از دست دادنشان ما را دچار استرس و نگراني مي کند.
2- انكار و خود فريبي و منكر شدن. روبه رو نشدن با رنجش ها و آسيب هاي گذشته و روبه رو نشدن با واقعيت هاي زندگي.
گاهي مشكلاتي داريم. وقتي حالمان را مي پرسند، مي گویيم خدا را شكر. در صورتي كه از درون ناراحتیم يا وقتی كسي به ما آسیبی مي زند يا فريبمان مي دهد خودمان را به نادانی مي زنيم و مي گویيم چيزي نيست. گاهی از خانواده كسي چيزي مي دانيم، ولي به خاطر شرايط يا ترس از گفتن پرهيز مي كنيم. وقتي ما درون ما از این رازها، دردها و جراحات پر مي شود، نمي توانيم آن را تحمل كنيم و به سوی مواد مخدر، سيگاریا مشروب میرویم تا اين حالات را سركوب كنيم و با آنها روبه رو نشويم. اين رفتارها بر گرفتاريهاي ما مي افزايد و جنگ درونیمان ما زيادتر مي کند.
ممكن است ما به صورت كلامي، رواني يا فيزيكي از ديگران سوءاستفاده كرده باشيم. يادآوري اين مسایل باعث مي شود احساس خجالت و گناه كنيم. ما نبايد اجازه دهيم اين احساس خجالت و گناه تبديل به نا اميدي شود. مهم است كه ما با رفتارهاي خود روبه رو شويم، مسئوليت آنها را بپذيريم و براي تغيير آنها بكوشيم. نوشتن درباره آنها، اولين قدم براي انجام اين كار است. كار كردن قدم ها به ما كمك مي كند تا آنچه با ديگران كرده ايم را تا حدودي جبران نماييم.
3- كُليت دادن يا با برچسب زندگي كردن و تعصبات.
هميشه خود را مقصر دانستن . يااگر فلاني كه از نظر ما آدم بدي است و اهل فلان شهر، برخوردار از فلان رنگ پوست، مذهب یا ملیت است، تمامی اهالي آن منطقه اشكال دارند. اين كليت ذهن را مشكل آفرين مي کند.
4- تایيد طلبي. هميشه نگران هستيم كه مردم در مورد ما چه فكر مي كنند يا اينكه درصدديم مردم را خوشحال كنيم. حال به هر قيمتي كه شده حتي خودمان را آزار دهيم تا تایيد ديگران را جلب كنيم يا اينكه فكر مي كنيم مردم از ما برداشت خاصی دارند. يعني اينكه همه كارهايشان را گذاشتهاند كنار وفقط به ما فكر مي كنند. هر جا كه مي رويم فكر مي كنيم همه منتظر ما بودند و الان با خود مي گويند فلاني آمد.
5- تفكر همه چيز يا هيچ چيز. مبالغه كردن. اينكه مشكلي را چندين برابر مي كنيم و از كاه، كوه مي سازيم. اگر من در اين امتحان قبول نشوم تا آخر عمرم بدبخت مي مانم. به خاطر پيام هاي اشتباهي كه بايگاني كردهايم و آنها را پرورش دادهايم، كاملا آشفته و به هم ريخته هستيم.
6- به يكي بیجهت تعارف مي كنيم و آن شخص هم مي پذيرد. آن وقت از درون به هم مي ريزيم. علاوه بر مكالمات ذهني كه درون ما اتفاق مي افتد چيزهاي ديگر مانند نيروهاي طبيعي و غرايزمان نيز فعال هستند.
الف- غذا خوردن. انجمن مي گويد گرسنگي براي ما سم است.
د- خواب. رعايت نكردن آن باعث آسيب مي شود البته به صورت صحيح نه با قرص و دارو و يا مواد ديگر.
7- افكار منفي: افكار ديگران را خواندن،اين شخص كه به من اينگونه نگاه كرد حتما قصد و غرض بدي در مورد من دارد.
چگونگي مواجه با استرس
براي جلوگيري از آسيبهاي استرس مهمترين كاري كه بايد انجام دهيم، پيشگيري است.
پيشگيري يكي از مقوله هاي بسيار با اهميت و مهمي است كه در بسياري از موارد از آن استفاده مي كنيم .
درواقع پيشگيري به اين مطلب اطلاق مي شود كه ما يك سري كارها و راهكارها را
مد نظر بگيريم تا جلوي بروز يك حادثه يا يك اتفاق چه حوادث راننده گي چه حوادث روزمره و بخصوص در مورد اعتياد و استرس انجام مي دهيم.
پيشگيري: كليه اقدامات و راهكارها و روشهايي كه ما انجام مي دهيم تا بسمت مواد مخدر نرويم،پيشگيري بعنوان يك فرايندي مي شناسيم كه فعال،پويا و در حال حركت است كه ما اجرا مي كنيم.در راستاي رسيدن به ارتقاء كيفيت و سبك زندگي،كه هدف توانايي روحي و رواني ما كه عامل محافظت كننده اي باشد كه بتوانيم در شرايط متفاوت در مقابل آسيبها و تنگنا هاي زندگي واكنش بجا از خود بروز دهيم و فردي موثر باشيم.
شما مي پرسيد چگونه؟
شناختي از درون خود داشته باشيم. نگاهي كنيم به ذهنيتمان، قضاوتها، باورها و تشخيص هرگونه تعريفي كه در فكرمان انجام مي گيرد و بر اساس آن عكس العمل نشان مي دهيم كه معمولا يا افسوس و پشيماني نسبت به گذشته است يا تشويش و نگراني براي آينده.
1- باورهايي كه جزو اصول روحاني قدمها است و يا باورهاي خوبی كه در راستاي بهبودي است را جايگزين باورهاي اعتيادآور و مخرب و باورهايي کنیم كه براي ما كار نمي كند.
2- هنگامي كه احساس ترس، عجز، كينه و نفرت داريم، با راهنما و دوستان بهبودي تماس بگيريم. افشا كردن اين حالات كمك زيادي به ما مي كند.
3- بعد از انجام كار ببينيم چگونه مي توانيم اثر منفي استرس را كم كنيم. همانند حضور در جلسات و مشاركت كردن، دوش گرفتن،10 بار نفس عميق كشيدن، دعا كردن و ...
4- كسب دانش لازم كه چگونه خود را ازاتفاقات جدا كنيم.
5- زندگی در زمان حال و نگاه كردن به افكار و احساساتمان كه ببينيم در گذشته و يا آينده نباشند.
6- بررسي عكس العملهايمان نسبت به موقعيت ها و شرايط و اگر از دستمان خارج شد، خود را سرزنش نكنيم. به دنبال راه جديدي بگرديم كه اگر دوباره در آن موقعيت و شرايط قرار گرفتيم، بدانيم چگونه برخورد كنيم.
7- آگاه بودن نسبت به اینكه من كيستم يا چيستم. انگيزه هايم را مورد بررسي قرار دهم و ببينم چه مسيري را طي مي كنم يا اينكه كي و چي نيستم.
8- كنترل نكردن و كنترل نشدن. موضوع مهمي كه بايد به آن توجه داشته باشيم. من گاهي مي بينم دوستان بهبودي به هم مي گويند كه كسي يا چيزي يا اتفاقي را كنترل نكن. در صورتي كه برعكس ديگران و يا موقعيت ها آنها را كنترل مي كنند.
9- موضوع را عوض كنيم. اين مهارت را ياد بگيريم كه وقتي موضوع به سمت منفي شدن، غيبت كردن، خشونت و ... پيش مي رود آن را تغيير دهيم و به سمت و سوي آرامش و تفاهم ببريم.
10- بدانيم اين مسئله چقدر اهميت دارد یا اينكه ببينيم اين مسئله يك سال ديگر چقدر اهميت دارد و همين طور زمان را تقليل دهيم.
11- از بالا به اين موضوع نگاه كنيم. از احساس مالكيت يا وابستگي خود را رها كنيم. با اين عمل ديدمان عوض مي شود.
12- آگاه باشيم كه در حال قضاوت کردن هستیم و شخص مقابل هم طبق باورهايش قضاوت مي كند. پس اختلاف بين باورها است و اين باورها هستند كه با هم متفاوتند.
13- به ذهن بگوييد ساكت باشد. يك بار در خانه به خاطر موضوعي خيلي عصباني شدم. عامل مهمي كه در آن حالت براي من كار كرد اين بود كه به خود گفتم، الان چكار نبايد بكنم. با خود گفتم؛ چيزي را نشكن. فحش نده. كسي را نزن و خانه را ترك كردم.
براي خود چند لطیفه خنده دار تعريف كردم و ياد موضوعي افتادم كه برايم خنده دار بود. این کارها خیلی به من كمك كرد. البته بعد از چند ساعت دوباره آن موضوع به ذهنم آمد، اما اين بار از انرژي و سم و زهرش كاسته شده بود و زنگ زدم به راهنمايم و اين اتفاقات را بيان كردم.
14- ما نمي توانيم ديگران و دنيا را تغيير دهيم. اما مي توانيم با كاركرد 12قدم و قدرت نيروي برتر خويش را تغيير دهيم.
15- بدانيم ما سه حق انتخاب داريم؛
الف: مشكل و يا شرايط را ترك كنيم.
ب:حلش كنيم يا تغييرش دهيم.
ج: زماني كه نه مي توانيم حلش كنيم ونه تغيير دهيم، آن را بپذيريم.
چه كنيم كه اثرات آن كم شود يا بر آنها غلبه كنيم
پيشنهادات كلي كه انجمن به ما مي دهد از طريق كاركرد 12قدم ميسر و امكان پذير
مي شود.
1- آگاهي كامل داشتن از زندگي و حالاتمان.
ترازنامه.
جسمي: آيا اكنون گرسنه هستم، خسته هستم.
رواني: افكارم در چه وضعيتي هستند. افكارم با سرمايه من مشغول خوشگذراني هستند. نگران آيندهام. نگران كرايه خانه، گراني و ...
احساسي: احساسات من مشغول آسيب هاي گذشته هستند. احساسات مرا سوق
مي دهند به سمت دوستي و صميميت يا نفرت و انتقام جويي.
روحاني: تصميمي كه میگیرم را آيا اصول، راهنما و نيروي برتر تاييد ميكنند. انگيزهام چیست. آيا مفید هستم. خدمت را با محبت انجام مي دهم، فروتني مي كنم.
ترازنامه نوشتن بر روی كاغذ نه ترازنامه ذهني.
ترازنامه به صورت ساليانه، ماهانه، روزانه و در لحظه.
2- جايگزين كردن و انتقال بر روي نواقص و كمبود هاي اخلاقي.
غرور/ تواضع و فروتني. حسادت / مهرورزي. منفي بافي / مثبت انديشي. طمع/ ايثار
كينه / بخشش. تنبلي / مسئو ليتپذيري. دشمني / دوستي. ترس / عشق .عجول بودن/ صبوري و استقامت.
در انجمن اصطلاحي وجود دارد با عنوان تنفس روحاني که از اهميت زيادي برخوردار است. ما باید خودمان را تمرين بدهيم با اصول روحاني و با تمرين تنفس روحاني داشته باشیم. يعني آن چيزهايي كه اقرار و اعتراف نكرديم و مانع از مشاركت و مصاحبت شيرين با خداوند شد . چيزهايي كه مانع ارتباط ما با خودمان و ديگران مي شود را اقرار كنيم و مخفي نكنيم.
در تنفس روحاني كه دم و بازدم معنوي است ما چيزهايي را از درون خود ببرون
مي ريزيم. همانند خشم و عصبانيت ها، كينه ها و رنجش ها، عقده ها و عادات زشت كه بايد اقرار كنيم و از هر اجبار و نادرستي نجات پيدا كنيم و پاك شويم.
3- در تمامي ابعاد وجودي و وضعيت هاي زندگي رشد و به خودمان رسيدگي كنيم.
4- جسمي: تربيت بدني از جمله شیوه غذا خوردن، نوع غذا، كيفيت غذا، مقدار غذا. نرمش و ورزش، پياده روي، شنا، ماساژ، موسيقي، رسيدگي به بهداشت، دندان ها و ...
روابط:...
اقتصادي:...
رواني: مطا لعه كردن، تفريح و سرگرمي، ديدن فيلم هاي آموزنده و كمدي، تحقيق در مورد خودشناسي، اختصاص فرصتي براي كاركرد قدمها و مثبتانديشي. افكارمان را چك كنيم آيا با واقعيت منطبق است. باورهايمان را بررسي كنيم اگر براي ما كار نمي كند آنها را دور بريزيم و ذهنمان را اشغال نكنيم. افكاري كه به دردمان نمي خورد يا به ما آسيب
مي رساند همانند افكار بحرانزا را از خود دور كنيم. قضاوت نكنيم. مشورت كنيم. مديتشن به معني پاك سازي ذهن هم مفيد است .
احساسي: شناخت احساسات، چگونگي برخورد و ابراز احساسات، ترميم احساسات آسيب ديده، تقويت احساسات مثبت، آموزش هنر،علاقه و نزديكي به هنر و هنرمندان. رفتن به طبيعت، وقت گذاشتن براي تمرين سكوت، رستوران رفتن، احترا م به ديگران و دوست داشتن آنها.
روحاني: دست از قدرت مطلق (خدا) بودن برداريم و در تغييردادن ديگران و دنيا ناتوان خود را پذیرا باشیم.
5- تعمق بر (بودن) و نه (شدن)
اينطور نيست كه اگر من به فلان موقعيت برسم خوشبخت مي شوم. چون صدها بار اين تجربه را داشتيم كه به آن موقعيت ها رسيدهايم و ديدهايم كه آن موقعيت ها نيستند كه به ما خوشبختي مي دهند. اگر فكر كنيم خوشبختي در آينده است به خطا رفته ايم.
6-خويشتن پذيري، خويشتن داري
براي خويشتن پذيري ما 4 مرحله را توسط كاركرد قدم ها مي گذرانيم؛ خوديابي، خودشناسي، خود دوستي (مسئوليتپذيري)، خويشتن پذيري (من خوبم، تو خوبي، ديگران خوبند).
7- دعا و مراقبه (قدم يازده)
8- تكليف خود را با مرگ، شك و تنهايي روشن كنيم.
بسياري از ما به دليل اينكه موضوع مرگ را در ذهن و ضمير و عقايد خود درك نكردهايم يا برخورد درست و مناسبي با آن نداريم، تمام عمر سايه اين خطر را در زندگي خود و عزيزانمان احساس مي كنيم.
عده اي از ما معتادان .مرگ را در مقابل زندگي قرار مي دهيم و نه جزيي و قسمتي از زندگي و مرگ را به معني نابودي و تمام شدن و پايان كامل مي دانيم. عده اي ديگر از معتادان مرگ را آغازي دوباره و تولدي تازه مي دانند.
معلوم است كه اين دو نگاه و دو نوع برخورد مختلف با اين موضوع چه تاثيرات و
تفاوت هايي را در ما به وجود مي آورد.
اينكه معتاد از كودكي با مسئله مرگ چگونه آشنا شده و چه تجربيات و استنباطي از مرگ داشته، به خصوص مراسم خاكسپاري و سوگواري در حضور او به چه شكل صورت گرفته است و اصولا درباره كسي كه از دنيا رفته و يا احتمالا جايگاه او بعد از مرگ چگونه سخن به ميان آمده است و همه اين اتفاقات و تعاريف بر زندگي او تاثيرمي گذارد.
اجازه دهيد يك نكته مهم را يادآوري كنم.
مي دانيد وقتي در يك معامله ضرر مي كنيم چه چيزي باعث ناراحتي و ترس ما
مي شود؟ در حقيقت ترس از مرگ. زیرا با آنچه در مالكيت ما بوده است، هم هويت شدهايم و حالا كه ضرر مي كنيم فكر مي كنيم قسمتي از وجودمان را از دست مي دهيم.
اعتياد تنها كتابي است كه اگر چه عده اي معدود آن را مي نويسند، ولي تمام اعضای يك ملت به ناچار بايد آن را بخوانند. اعتياد تنها آتشي است كه گرچه در اجاق هاي پنهاني شعله ور است، ولي دودش آشكارا تمامي چشمهاي باز و بسته را به اشك مي آورد.
من گرچه قطره اي در برابر اقيانوسم، اما فردا را روشن مي بينم. زيرا يك چيز باور نكردني را باور كردهام. اينكه بمبي كه ضامنش كشيده شده است را مي توان خنثي كرد.
انجمن معتادان گمنام حاضر است انگشت روي زخم بسته شده و كهنه بگذارد. زخمي كه كهنه است و متعلق به هيچكس و هيچ رژيم و هيچ شرايطي نيست. زخمي ازلي است که اگر جلوي آن را نگيريم، ابدي مي شود. فقط باز كردن زخم و صحبت کردن از مسایل دردناك كافي نيست. بايد درمان كرد و انجمن براي هر زخمي درماني دارد.
من هم مي خواهم در اين راه سهمي داشته باشم. زیرا معتادان مانند بمبي هستند كه ضامنش كشيده شده است و هيچكس حاضر نيست به آنها نزديك شود. اعتياد يك زخم عمومي است.
تصور كنيد ما درون كشتي نشستهايم و قسمتي از اين كشتي سوراخ شده است و من
نمي توانم بگويم كه به من ربطي ندارد. چون همه ما درون اين كشتي هستيم و با اين كشتي غرق مي شويم.
كار انجمن تبديل است و غيرممكن را ممكن ميسازد.
پدرام
ايمل
وبلاگ
Pedram1behboudi.blogfa.com
موبايل
09329164217-09192190282