نویسه جدید وبلاگ
متن نویسه... دام ها و وسوسه ها
در كتاب راهنماي كاركرد قدمها، در قدم يك مي گويد بيماري اعتياد از دام استفاده مي كند همانند وسوسه، اجبار و عادات خودمحورانه تا ما را به اسارت خود درآورد. ما براي پيروزي بر بيماري اعتياد لازم است كه حربههاي او را بشناسيم، پس اول به موضوع دام مي پردازيم كه ببينيم دام چه ويژگيهایي دارد.
دامها و وسوسه ها
دام وسیله یا تله اي مخفی است که برای گرفتارکردن یا کشتن به کار برده می شود. همانند مواد مخدر، پول و شهوت كه به دنبال خود دام افسردگی و در نهایت هلاكت را در پی دارد. برای روشن تر شدن موضوع اجازه بدهید، مثالي بزنم.
من برای اینکه به ماهي گيري بروم، چه كار باید بکنم؛ احتياج به يك سري ابزار برای به دام انداختن ماهي دارم. چوب ماهيگيري، قلاب و سایر وسایل را آماده می کنم و حالا احتياج به طعمه دارم. بايد ببينم ماهي چه چیزی دوست دارد تا در تله بيفتد. كرم، يكي از غذاهاي مورد علاقه ماهي است. به خصوص زماني كه كرم روی قلاب تکان مي خورد. در اصل احساسات و هيجان ماهی باعث می شود تا گول بخورد.
هدف من از قرار دادن کرم روی قلاب چیست؛ اینکه ماهي كرم را بخورد و از آن لذت ببرد يا اينكه برعکس در تله بيفتد و من ماهي را كباب كنم. به نظر شما، اگر کسي به ماهي بگويد در پی لذت خوردن کرم، شخصی قوي تر از تو بيرون آب نشسته است که او را نمی بینی و انتظار می کشد تا تو در تله بيفتي و تو را بکشد، ماهي این حرف ها را باور مي كند؟ من فكر نمي كنم ماهي باور كند. چون از دنياي بيرون آب آگاهي ندارد.
دقيقا ما همين باورها را داريم. اگر كسي به ما بگويد پشت سر وسوسه ها، نيروهايي وجود دارد كه هدفش نابود کردن ما است، این شخص را مسخره مي كنيم و مي گوييم "حواسم جمع است. مي دانم چه كار كنم." اما وقتي در دام گرفتار می شویم، همانند آن ماهی فرياد بر می آوریم؛ "كباب شدم. خدايا چرا من و..."
كرم هاي زندگي شما چه هستند،طعمه هاي كه احساسات شما را بالا و پايين مي كنند و در مقابل آنها هيپنوتيزم مي شويد و هر كس به شما هشدار بدهد به حرفهايش گوش نمي دهيد پول،مقام،شهوت،مواد مخدر... چه چيزي هست
شما خود چي؟ آيا طعمه مي شويد؟ براي ديگران چگونه نقشه مي كشيد كه از ديگران سوء استفاده كنيد و فكر مي كنيد زرنگ هستيد
چگونه طعمه مي شويد؟ با زيبايي تان، با دانشي كه بدست آوردي، با موقعيت و مقامي كه داري، با ثروتي كه بدست آوردي، با قاچاق فروشي،خود فروشي ...
وآخر سر به اين نتيجه مي رسي و مي گويي: وقتي خواسته هاي بيمارگونه ام سركشي مي كردند برايم هيچ چيز و هيچكس مهم نبود. فقط رسيدن به آنها برايم مهم بود. وقتي فكر مي كنم چگونه براي ديگران نقشه مي كشيدم و از آنها سوءاستفاده مي كردم با هر ترفندي كه بلد بودم، حالم بد ميشود.
چقدر ديگران را قرباني حق سكوت كردم. فكر مي كردم زندگي بازي است و ديگران بازيگر و قوانين اين بازي را من تعيين مي كنم، اما در نهايت مي بينم كه خود بازيچه بودم. بازنده حقيري كه از ديگران سوء استفاده مي كرد
حالم به خاطر اشتباهات و گناهان گذشته بد است. حسي كه تا حالا نداشتم. به خودم اعتماد ندارم و خودم را نمي شناسم. هر كس مرا بشناسد و بداند من چه كارهايي كردم حتما از دستم فرار مي كند. ديگر احساساتم دست خودم نيست.
اين دنيا پر از وسوسه و گمراهي است. ما بايد از این مسایل آگاه باشیم و از آنها دوري كنيم. در پيچ و تاب هاي زندگي، آدم هاي ضعيف تسليم وسوسهها مي شوند و بعد اظهار پشيمانی مي کنند از این كه چرا تا این حد ضعيف عمل كرده اند. يكي از راه هاي پيروزي بر وسوسه، شناخت و آگاهي در مورد بيماری اعتياد و روش ها و حيلههاي این پدیده ناخوشایند است.
اجازه بدهید به موضوع صید نگاه دیگری بیندازیم. شكارچي يا کسی که حیوانات را به دام می اندازد، این را به خوبی می داند که موفقیتش به دو عامل بستگی دارد؛ نخست این که دام باید مخفی باشد تا حیوان غافلگير شود و در آن گیر بیفتد. دوم این که باید طعمه ای گذاشته شود تا حیوان فريب بخورد و وسوسه شود و به سوی چنگال مهلک دام برود.
بیماری - یا همان دشمن ما - وقتی دام های فریبنده و مهلک خود رامی گستراند، از این دو عامل استفاده می کند. دام های بیماری نیز مخفی و برخوردار از طعمه هستند. بیماری، آشکار نیست. بلکه در فریب دادن نکته سنج است و در براندازي و به اصطلاح زير پا كشي ما، زرنگ، مکار و موذی عمل می کند. فراموش نکنیم که دشمن ما می تواند به شکل معنوی تغییر چهره دهد. اگر ما بر اساس اصول روحانی انجمن پیش نرویم تا به شیوه ای صحيح، خوب و بد را از همدیگر تشخیص دهیم، چگونه مي توانيم متوجه شویم دامهای این دشمن برای ما چه می تواند باشد.
یکی ازتاريکترين، گیج کنندهترین و فریبندهترین طعمهای که هر معتادی با آن مواجه شده، لغزش است. از زمانی که برای خدمت آماده شدم، می توانم یکی از مهلکترین و فریبندهترین دام های بیماری را ببینم که معتادان بی شماری را گرفتار می کند. ارتباطها را قطع و شکاف های موجود میان افراد را وسعت می بخشد. نام این دام لغزش است.
افرادی که لغزیده اند یا به عبارتی فریب خورده اند، وارد فرايندي مي شوند كه در نهایت منجر به پیدایش حالتهایی همانند رنجش، عصبانیت، خشونت، حسادت، تنفر، جنگ، تلخی، غبطه خوردن، ترس و نااميدی مي شود و پیامدهای آن تفرقه، جدايي، مرگ، آسایشگاه روانی و زندان است.
لغزش: واژه لغزش در اصل قسمتی از دام است که طعمه به آن وصل می شود. این واژه به قرار داشتن دام در مسیر شخص دلالت میکند و بیشتر توصیف کننده حیله ای است که توسط دشمن به کار گرفته شده است و بيماري می خواهد مسیر ما را عوض کند. مثل اينكه من مي خواهم بيايم جلسه، شخصي حرفي مي زند و به من "بر مي خورد" و من از رفتن به جلسه منحرف مي شوم. اين "بر خوردن" را لغزش مي گوييم كه در بیشتر روابط ما خانواده، كار و ... خودش را نشان مي دهد. لغزش می تواند جسمی، رواني، احساسي و معنوی باشد.
وسوسه در واقع تا زمانی که به عنوان طعمه در دام باشد، به خودی خود مهلک نیست ولی اگر آن را بخوریم و وارد دل های خود کنیم، آن وقت لغزش خورده ایم. براي اينكه اين موضوع بهتر براي ما قابل لمس باشد بهتر است اين سئوال را از خود بپرسیم که من كيستم و چيستم كه اینقدر وسوسه میشود و مرا به هر سو مي كشد.
وسوسه: افكار منفي در اصطلاح انجمن تشویش فكري یا به عبارتی خيزش فكر در لحظه است. همانند وقتی که جايي از بدن ما دچار سوزش می شود و و ما سعی در رفع سوزش داریم. يعني هر لحظه فكري در ذهن ما پديد مي آيد و اين فكرمربوط به چيزي بيرون از ما است كه فكر مي كنيم با رسيدن به آن كامل و راضي مي شويم و ما مجبوريم اينكار را بكنيم. اين لغزش است.
لغزش فكري راجع به مسایل بيروني است و علت آن است كه ما بافت ذهني تشكيل دادهايم. یعنی ذهن ماهیت خود را در مسایل بيروني جستجو مي كند و چون به حقیقت خود را نمییابد، با عجله سراغ فكر ديگري می رود كه از بيرون ما را وسوسه میكند.
این اتفاق سبب مي شود كه با آن فكرهم هويت شويم و با جستجو در آنها فكر مي كنيم به دنبال کسب زندگي، شادي و آرامش باشیم. و این تصور را داریم که اگر اين كار را نکنیم، مي ميميريم. همين افكار سبب ایجاد حرص، طمع و ترس در ما مي شود.
برای نمونه فكر مي كنم اگر به فلان مقام برسم زندگي شيرين مي شود، وگرنه بدبخت مي شوم! به همین خاطر براي رسيدن به آن مقام دست به هر كاري مي زنم. وقتي هم به آن مقام مي رسم و انتظارم برآورده نمیشود، مشكلاتم بيشتر میشوم.
ترس وجودم را فرا مي گيرد و همین ترس بينشم را دچار تزلزل می کند و جهان را آنطور كه هست نمي بينم، بلكه آن را خطرناك می دانم و احساس ناامني مي كنم. اینجا است که قلاب ها آماده می شوند تا مرا صيد كنند.
بدن معتادان پُر از قلاب است كه بايد خود را از آنها رها كنيم. همانند طمع، حسادت، غيبت، شهوت، خشم و عصبانيت، ترس، خودمحوري، تنبلي، غرور، كينه، رنجش خسيس بودن، سوء ظن، دروغ گويي، فضولي، منفي بافي، كمال پرستي، شتابزدگی، حق به جانب بودن، ناراستی، بدگويي، زود رنجي، نفرت، خيال پردازي، تاييد طلبي، بيتفاوتي، سركشي، انتقام جويي، لجاجت، تجمل گرايي و ...
ما باورهايي داريم و به اين باورها چسبيده ايم. اگر كسي اين باورها را به چالش بكشد، واكنش نشان مي دهيم. براي همين است كه مي گوييم از هر سو ما را مي كشند. از خودمان بپرسيم؛ آيا با حرف ديگران خشمگين مي شويم و مي ترسيم؟
تجربه هاي زيادي داريم از اینکه رفتار و حرفهاي ديگران چگونه قلابها يا دستگيرههای ما را مي كشند. بعضي وقتها براي رهايي از اين افكار خودمان را مشغول كاري مي كنيم، اما باز هم ذهنمان رهایمان نمي كند. تلويزيون نگاه مي كنيم، تلفن مي زنيم به دوستان بهبودي و با آنها مشورت مي كنيم، اما باز هم مي بينم آن فكر به سراغمان مي آيد. چون وسوسه آن مطلب نمي گذارد. موضوع مورد نظرمان، ما را ترسانده است که شايد از آن آگاه نباشيم.
با كاركرد قدمها متوجه مي شويم همه ما معتادان دچار وسوسه و لغزش مي شويم. وسوسه ها از بافت ذهني و توهمها مي آيد. اگر اين را بدانيم، ديگر ناهنجاري ديگران ما را عصباني نمي كند و مي فهميم كه دست خود آنها نيست. اين بيماري است كه درونشان فعالیت میکند و چيزهايي را به هم میريزد.
بیشتر کسانی که دچار لغزش می شوند، حتی متوجه نیستند که در دام افتادهاند و اسیر شده اند. آنها از شرایط خود بی خبرند. چون بیشتر متوجه اشتباهات و ظلمهایي می شوند که نسبت به آنها انجام شده است. ما آگاهانه یا ناآگاهانه انکار و سرزنش می کنیم. هنگام سرزنش کردن، احساس قرباني شدن داريم. احساس قرباني شدن و سرزنش كردن با همديگر فعالیت مي كنند.
قبول كنيم اين من هستم كه مسئله دارم و بايد حلش كنم. پس هر بار كه جايی از ذهن ما گزيده میشود و دردمان مي گيرد، با خودمان صادق باشيم. همان عامل دردمان را بگيريم و رهايش نكنيم. چون درآن لحظه مشكل ما همان چيزي است كه دردمان مي آورد. ببينيم عامل درد در كدام نقطه و مشكلات روزمره زندگي ما را اذيت مي كند.
با تمرين و پيگيري از شر وسوسه ها رها میشویم كه به ذهن مي چسبند و ما را از شاخه اي به شاخه ديگر ميكشند و با خود مي برند وعاقبتي جز درد، گيجي، آشفتگي و فراموشي ندارند. با رهایی از وسوسهها مي بينيم كه چه تعداد پرده میان خود و جوهره وجودمان کشیدهایم.
همان پرده هايي كه مثل بختك روي انرژي و فكر آزاد ما افتادهاند و صداقت طلايي ذات را مي پوشاند. وقتي مصمم مي شويم و هر پرده را كنار مي زنيم، بيداري روحاني برایمان اتفاق مي افتد. وقتي وارد پروسه 12قدم مي شويم، عقبگرد ندارد.
رها شدن و آزادي از دام وسوسه ما را به جلو مي كشد. به ما صداقت بيشتری ميدهد كه خودمان را ببينيم و خود را پنهان نكنيم. هر چه بيشتر رشد كنيم، عاشقتر ميشويم و وسوسه ها ضعيفتر میگردند و ديگران را مورد قضاوت و سرزنش قرار نميدهيم.
موثرترین روش برای اینکه بیماری چشمان ما را نابینا سازد، ناآگاهی از رفتارها و برخوردهایی است كه ما را فريب مي دهد. انجمن این دام های مهلک را نشان میدهد و مشخص می کند که چگونه از تسلط آن بگریزیم و نجات یابیم.
آزادی از لغزش
برای هر معتاد شناخت حیلههاي بيماري ضروري است. چون ممکن نیست در زندگي وسوسه نشويم. بايد مراقب باشیم از اینکه مبادا گرفتار وسوسه شویم.
در قدمها، سنتها و مفاهیم این هشدار به ما داده می شود. گرچه بسیاری از معتادان به انجمن وفادارند، ولی این پیام همه معتادان را دربر نگرفته است. با اینکه علم و دانش به میزان وسیعی در انجمن افزایش یافته است، ولی حتی با افزایش آن به نظر می رسد، تفرقه بیشتری در میان خدمتگزاران و اعضای انجمن شاهد بوده ايم.
دلیل اين لغزشها، ناآگاهی نسبت به دام ها و نداشتن محبت واقعی است. دانش مایه تکبر ما می شود. حال آن که محبت بنا می کند. دانش بدون محبت مثل طبل تو خالی است فقط سر و صدا دارد. علت دیگری که باعث فرو افتادن در این دام شده اين است كه شیوه بهبودیشان تکراری و بسته است. هیچکس را قبول ندارند و درهای کمک به خود را می بندند. این طرز فکر معتادگونه را به رهجویان خود هم انتقال می دهند.
خودخواهی در وجود ما معتادان حکمرانی می کند حتي به قیمت نادیده گرفتن و آسیب اطرافیانمان. فقط به فکر خودمان هستیم. بسیاری از ما آسیب دیده و مجروح و لغزش خورده ایم، اما درک نمي کنیم که در دام بیماری افتادهایم.
بسیاری از ما به خاطر زخم ها، آسیب ها و لغزشها در زندگی توانایي خود را از دست دادهايم و اگر براي زخمها و آسيب ها كاري انجام ندهيم قادر نيستيم به شکل مناسبی مطابق با اصول انجمن عمل کنیم.
ما مانع شکوفا شدن استعداد کامل خود و ديگران و موجب عقب افتادن آنها می شویم. خیلی اوقات یک معتاد زخمي همانند خودمان، به ما آسیب می رساند. این امر موجب لغزش می شود که با احساس خیانت همراه است.
کسانی که در کنار ما زندگی می کنند یا شاید کسی که ما با او تعطیلات را می گذرانیم و در كنار هم در فعالیتهای انجمنی شرکت می کنیم، ممکن است با آنها ارتباط نزدیک و صمیمی داشته باشیم یا حتی از كودكي بزرگ شدهايم. هرچه ارتباط ها نزدیکتر باشد، رنجشها شدیدتر است.
به همين دليل بزرگترین تنفر را در میان افرادی می بينيم که روزی به هم نزدیک بودند و حتي در خانه یعنی پناهگاهی که برای محافظت، تدارک و رشد مهيا شده است تا در آن گرفتن و دادن محبت را بیاموزیم، همین مکان امن ریشه دردهای ما است.
احتمالاً رنجش بدون توجه به پیچیده یا ساده بودن شخصیت آن در درون ما و در ارتباط با ديگران کم نیست. این واقعیت به قوت خود باقی است.
کسانی که به آنها توجه داریم می توانند به ما آسیب برسانند. زيرا ما بیشتر از آنها انتظار داریم. چون براي آنها وقت و انرژي گذاشتيم. هر چه انتظارات ما بالاتر می رود خطر سقوط هم بیشتر می شود.
انجمن بسیار واضح بیان می کند که غیر ممکن است در دنیا زندگی کنیم و دچار لغزش نشویم، اما بیشر معتادان زمانی که این رويداد را مي بينند، شگفت زده می شوند. ما اعتقاد داریم کسانی هستیم که مورد بدی و اشتباه در برخورد یا قضاوت واقع شده ایم. این واکنش ما را نسبت به پذيرش آسیبپذیر می سازد. از این رو باید در مقابل دامها و لغزشها آماده و تجهیز شویم. چون واکنش ما تعیین کننده سرنوشت و آینده ما است.
کسانی که در کشمکش و مخالفت هستند، در دام میافتند و زندانی می شوند تا طبق خواست بیماری رفتار کنند. حتی با هشداردهندهترین پیامها آنها نسبت به اسارت خود ناآگاهند. وقتی شخصی فریب می خورد، در آن شرایط فکر می کند در مسیر درست است حتی اگر نباشد.
ما بدون توجه به این که بدانیم ماهيت بيماري چیست، می توانیم اشخاصی را که لغزیدهاند را به دو گروه بزرگ تقسیم کنیم:
1- کسانی که به ناحق با آنها برخورد شده است.
2- کسانی که فكر مي كنند با آنها به ناحق برخورد شده است.
افراد گروه دوم با تمام وجود باور دارند که نسبت به آنها اجحاف شده است. بیشتر نتیجه گیری آنها از اطلاعات نادرستی به وجود می آید یا اطلاعات آنها درست است، ولی در نتیجهگیری به خطا رفتهاند. در هر دو صورت آنها آسیب می بینند و درکشان مخدوش می شود. آنها با تصورات، خیال پردازی، شایعه و قضاوت بر اساس ظاهر مواجه هستند.
یکی از راه هايی که بیماری ما را در موقعیت لغزش قرار مي دهد،این است که لغزش را مخفی میکند و با غرور می پوشاند. غرور مانع می شود که ما وضعيت حقیقی خود را ببينيم و بپذیریم.
این تجربه را که می خواهم بيان كنم همه ما داریم. در حين خدمتی که انجام میدهم .عدهای بدون اینکه مطالبم را بخوانند که اگر اشکالی بود به من بگویند يا کمک کنند که با هم این خدمت را انجام دهيم وپیش ببریم، پشت سرم غیبت می کردند. عده ای هم می آمدند می گفتند بعضیها پشت سرت غیبت می کنند، ناراحت نمي شوي؟
می گفتم مهم نیست من با قدرت خداوند پیش می روم و به بیماری آنها اجازه نمي دهم که بخواهند مسیر مرا تغییر دهند. من حالم خوب است و اصلا هم ناراحت نیستم. در صورتي كه حالم گرفته مي شد، اما نميگذاشتم حرف آنها و يا احساساتم مرا كنترل كنند. كاري كه مي دانم درست، مناسب و بجا و طبق اصول روحاني انجمن است را انجام مي دهم.
خیلی ها از اينگونه عيب جویيها ناراحت می شوند و رنجش پیدا میکنند، ولي می گویند حالمان خوب است. خدا را شکر. در صورتیکه از درون پر از خشم و عصبانیت هستند.
من می دانستم که لغزیدن اشتباه است. با این حال آن را انکار و سرکوب کردم. من خود را متقاعد نمودم که آزرده نیستم. در حالی که واقعیت امر چیز دیگری بود. غرور، موقعیت حقیقی دلم را پوشانده بود. غرور همان ویژگی مخربي است که باعث سقوط می شود.
غرور مانع روبرو شدن با حقیقت می شود. چنین نگرشی ما را منحرف می سازد تا ما هرگز تغییر نکنیم. چون فکر می کنیم همه چیز خوب است. غرور لایههای انکار را سخت و چشمان ادراک را تار میکند و مانع تغییر درونی یاآرامش وآزادی میشود.
غرور باعث می شود که ما خود را قربانی ببینیم. نگرش به این صورت که من تصور می کنم مورد بی حرمتی و قضاوت نادرست و اتهام بی مورد و سرزنش قرار گرفتهام و این نگرش جلوی بخشش را می گیرد. گرچه وضعيت حقیقی درون مان از ما مخفی است، اما انجمن از طریق کارکرد قدم ها آن را آشکار میکند.
البته بايد بدانيم موضوع بسيار مهم اين است كه به خاطر بی حرمتی که به ما شده است اجازه ادامه دادن به لغزش را نداریم. چون در اين حالت براي انتقام گرفتن بهانه هاي زيادي مي آوريم. دو کار اشتباه موجب یک کار درست نیست.
بسیاری از معتادان این گونه هستند. ما از وضعيت حقیقی درونی خود آگاهی نداریم. بعضی از دوستان که مدت زمان پاکیشان بالا است این مشکل را دارند. با اینکه قدم ها را کار کردهاند، اما براي اینکه مورد قضاوت قرار نگیرند، می گویند ما از هیچ کس رنجشی نداریم و این گونه خود را فریب می دهند.
اجازه بدهید مثالی بزنیم شاید مسئله برایمان روشنتر شود. ما مانند طلا میمانیم نرم، حساس و انعطاف پذیر. وقتی طلا با فلزات دیگر مخلوط میشود، انعطافش کم و سختي آن بیشتر می گردد. هر چه ناخالصي هاي آن كمتر باشد، نرمی و انعطاف پذیری آن بیشتر است.
ما بلافاصله متوجه شباهتي میشویم؛ قلب پاک شبیه طلای خالص است. نرم،حساس و انعطاف پذیر، اما بيماري توسط دامهايش وسوسه، اجبار، عادات خودمحوري، رنجش، كينه، حسادت و طمع همان مواد افزودني بي قيمت است كه باعث سخت شدن دلها مي شود.
وقتي ما دچار لغزش ميشويم، لغزش ضعفهای بیشتری برای ما به وجود میآورد. مانند تلخی، عصبانیت و تنفر. این ناخالصيها دل ما را سخت می سازد. درست همانگونه که آلیاژها طلا را سخت می نمایند.
ناخالصيها توجه وعطوفت را کاهش می دهند و مانع توانایی ما در شنیدن ندای درون می گردد. چشم دل تار میشود و محیط مناسبی برای فریب به وجود مي آيد تا ما آگاه به آن بیداری روحانی نشویم.
نخستین گام برای پالايش طلای ناب این است که توسط حرارت شدید ذوب شود. در دماي ذوب، آلیاژها و ناخالصی ها بالا می آید. طلا که سنگین تر است در پایین باقی میماند. ناخالصیها خارج می شود و یک فلز خالصتر به دست مي آيد.
به همین دليل است که انجمن می گوید درد باعث رشد ما می شود. سختیها و مشکلات، تنور آتش است که ناخالصی ها از قبیل نابخشودگی، جنگیدن، تلخی و حسادت را از زندگی ما جدا می سازد. البته دردي كه باعث رشد مي شود با دردي كه اجازه بدهيم ما را سرکوب کند، فرق دارد.
اين صفات در جایی که سختی و مشکلات نباشد به راحتی مخفی می شوند. عواملی که زندگی ما را آشفته و رابطه ها را تیره و جدا می کند، زمانی در زندگی من وجود داشت. البته هنوزهم هست، اما کم شده و کمتر خواهد شد. مي خواهم بگويم اینها هست، اما دیگر نمي توانند مرا کنترل کنند. طوری که قبلاً با آنها مواجه نشده بودم.
من با نزدیک ترین اشخاص خانواده ام گستاخ و خشن شده بودم. خانواده و دوستانم کمکم از من اجتناب می کردند تا وقتی كه در مشکلات قرار گرفتم و در حین کارکرد قدم ها راهنمایم به من نشان داد که این عوامل از کجا سرچشمه می گیرد.
او به من گفت اینها همه در درون تو بوده است گرچه مخفی. از این رو، حالا انتخابی پیش روی تو قرار دارد که آیندهات را تعیین می کند. می توانی مانند گذشته عصبانی باقی بمانی و همسر، دوستان خود را سرزنش نمایی یا به شیوه دوستان بهبودی زندگی کنی.
توانایی ما برای درست دیدن، کلید دیگری برای آزادی از فریب است.
بیشتر مواقع وقتی میلغزيم، خود را قربانی می بینیم و کسانی که به ما آسیب رسانده اند را سرزنش می کنیم. ما تلخی، نبخشیدن،عصبانیت، حسادت و تنفر را وقتی به سطح می آیند، به نوعی توجیه می کنیم.
گاهی حتی متنفر می شویم از کسانی که به ما آسیب رسانده اند و یاد مان می رود خودمان وقتی در شرایط آنها بودیم آسیبهای سختتری به دیگران زده ایم. چه نیروهایی پشت سر این آسیب ها خوابیده است و هدفش چیست؟
فروتنی و امتناع از انتقام، کلید های آزادی از زندان لغزش است. ما تا زمانی که دیگران را سرزنش مي كنيم و مقصر می دانیم و از موقعیت خود دفاع می کنیم، هیچ کمکی به خود نکرده ایم. بهبودی به مرور و با کارکرد قدم ها و تمرین اصول روحانی امکان پذیر است.
انكار ولغزش، یک توجیه و بهانه عمومی برای تسلیم نشدن به منظور دفاع از خود است. یک احساس کاذب جهت محافظت از خود، در پناه بردن به لغزش وجود دارد که مانع می شود ما ضعفها و نقصهاي شخصیتی خود را ببینیم.
هنگامي كه تقصير را به گردن ديگران مي اندازيم در حقيقت مي خواهيم با وجه نابالغ خود روبرو نشويم. زيرا در آن زمان تنها اشتباهات لغزش دهنده را می بینیم. بنابراین تلاش انجمن (نیروی برتر) برای رشد شخصیت ما از طریق این مقاومت متوقف می شود. شخصی که لغزیده است از عامل ايجاد لغزش اجتناب می کند و می گریزد و عاقبت به یک آواره انجمنی بدل می شود و هميشه در جلسات كلوپ بازي مي كنند.
بدانيم جلسات کافه تریا يا محلي براي اتلاف وقت و كلوپ بازي نيست. بعضی از معتادان وسط مشاركت ديگران راحت جلسات را ترک می کنند به هواي تجربه دادن كه به اين طريق توجه و تاييد بگيرند و یا راهنمای خود را عوض می كنند.
هنگامي كه به گمان خود اشتباهی را می بینند كه شاید روش خرج کردن پول باشد يا سخنان راهنما به مزاجشان خوش نيايد و يا ممكن است ازهم قدمی خوشش نیاید.
این فهرست زیاد است. به جای اینکه با مشکل مواجه شوند و با مشورت، صبر و تحمل در پي يافتن راه حل مشكل باشند، به سمت جایی می روند که به ظاهر هیچ مشکل و نگاه متفاوتی وجود ندارد. در صورتی که چنین چیزی وجود ندارد و اگر کسی به دنبال جای کامل می گردد،
من به او پیشنهاد می دهم که به آن مکان نرود. زیرا آنجا کامل است و وجود او آنجا را ناقص می کند.
معتاد در حال بهبودي براي مسایل و مشكلاتش راه حلي پيدا مي كند و اگر راه حلي پيدا نكرد راهي مناسب درست مي كند.
به تازگی یکی از دوستان به من گفت یکنفر می خواهد جلسات قدم و راهنمای خود را عوض کند و به من پیشنهاد داد که به جلسات قدم من بیاید و من راهنمای او باشم. وقتی این دوست من پرسیده بود چرا میخواهد جلسات و راهنماي خود را عوض كند او به تمام مشکلات در زمینه های مختلف اشاره کرده بود.
این دوست من هم به تمام حرفهایی او گوش کرده و او را آرام کرده بود. بعد با من مشورت کرد که چه کار کند. من به او پیشنهاد دادم که آن فرد را تشویق کند تا در مورد رنجش و نگرش انتقاد آمیز خود فكر کند. در صورت لزوم او باید پیشنهاد می کرد که به جلسات قبلی خود برگردد و مشکل را حل کند و بعد با حال خوب از آنها جدا شود.
وقتی ما در آرامش از کسی يا جمعی جدا می شویم، دیگر زیر فشار نخواهیم بود تا جدایی خود را برای دیگران توجیه کنیم. اين فشار باعث نخواهد شد تا با رنجش مشکلات گروه پیشین خود را نزد ديگران تحقير كنيم. تجربه نشان داده است که اگر فردي مشکل کنونی را حل نکند، پس از مدتی نسبت به گروه جدید و یا راهنمای جدید نيز رفتار مشابهي از خود نشان خواهد داد.
وقتی آثار و بقاياي يك لغزش را در خود نگاه می داریم، مجبور مي شويم همه چیز را توسط آن فیلتر و صافی كنيم و متناسب با آن واکنش نشان دهیم. شیوه و چارچوبي كه در آن یک جلسه و یا ارتباطی را ترک می کنیم، همان و روشي است که با آن وارد جلسه يا ارتباطی دیگر می شویم.
وقتی لغزش و تنفر را در قلب و فكر خود پنهان می کنیم، در واقع آنها را حفظ و ثبت و ضبط می کنیم. آن وقت زمانی است که مشکلات برپا می خیزند وترک و جدايي ارتباط و ارتباطات بعدی ما راحت تر خواهد بود.
ما نه تنها با آسیب هایی که در ارتباط تازه اتفاق می افتد مواجه می شویم، بلکه آسیب های ارتباط پیشین خود را نیز با خود حمل مي كنيم.
این دام به روش های دیگر هم خود را نشان داده است. در دوستان انجمني و حتي آشنايان و اطرافيان خود به حتم اشخاصي را ديده ايد كه پس از جدایی از همسر اول و ازدواج مجدد، دوباره كارشان به جدایي می کشد. شخص به همان روشی که ازدواج اول خود را ترک کرده بود، مسیر ازدواج دوم خود را تعیین می کند. احساس نبخشیدن که در مقابل همسر اول داشت، مانع بخشش همسر دوم می شود.
در اختلافات وقتي يكي از زوجين توهين و سرزنش از دیگری می شنود، نسبت به نقش خود و ویژگی های اشتباه خود نابینا میگردد و مسایل بدتر می شود. حالا آنها ترس مضاعف از وجود آسیب دیده هم دارند. این برخوردها و آسيبها به ازدواج و طلاق محدود نمیگردد، بلکه می تواند در تمام روابط نفوذ و كاركرد داشته باشد که بیماری از آنها استفاده می کند.
بیشتر نقشه انجمن (نیروی برتر) از طریق تجربه ها کارکرد قدم ها را ياري می کند تا با آسیب ها و رنجشهایی كه از آنها فرار مي كنيم، مواجه شویم. ما از همان چیزی فرار می کنیم که روبهرو شدن با آنها به زندگی استحکام می بخشد.
امتناع از مواجهه باعلت لغزش، ما را از گرفتاري آزاد نمیکند، بلکه فقط ما را تسكين می دهد و ریشه مشکل دست نخورده باقی می ماند.
بلوغ از طریق دردها وسختی ها
بلوغ، آسان به دست نمی آید. اگر چنین بود همه آن را کسب می کردند.عده کمی به خاطر مقاومتی که با آن مواجه می شوند به این سطح از زندگی می رسند. از آنجا که خودخواهی درون ما بیداد می کند، برای ورود به بلوغ روحانی سختی هایی وجود خواهد داشت که از ایستادگی در مقابل جریان خودخواهی حاصل می شود.
ما در زمان سختي ها و دشواری رشد می کنیم نه در زمان راحتی. رويداد هاي سخت همیشه سر راه ما در مسیر بهبودی قرار می گیرد. ما نمیتوانیم از آنها رها شويم تا هنگامي كه با آنها مواجه شویم، چرا که آنها بخشی از فرایند بهبودی هستند. اگر فرار را انتخاب کنیم، به طور جدی مانع رشد خود شده ايم.
وقتی بر موانع مختلف غلبه می کنیم، قوی تر مي شويم و بیشتر طالب بهبودی خواهیم بود. اگر از سختی بیرون بیاییم و چنین احساسی نداشته باشیم، از لغزش بهبودي نیافته ایم. بهبودی به انتخاب شماست.
بعضی از معتادان آسیب می بینند و هرگز بهبودی را لمس نمیکنند. آنان خود این رنج را بر می گزینند. بحرانها ممکن است شخصیت ما را نسازد، ولی شکی نیست که درون را آشکار می کند. آنوقت است كه مي توانيم ارزيابي صحيحي از توانایيهاي خود داشته باشيم.
لغزش ها نقاط ضعف و قوت را در زندگی ما آشکار میکنند. بیشتر مواقع خواسته يا ناخواسته جایی که ما فکر میکنیم قوی هستیم، مکان پنهان ضعف ما است. این ضعف مخفی می ماند تا ما با مشکلی روبرو شویم و در شرایط قرار بگیریم. آن زمان مشکل آن پوشش ما را کنار می زند. در شرایط است که موقعیت روحانی ما مشخص می شود. وقتی تحت فشار واکنش نشان می دهیم این واکنش حقیقی ما است. همان قوت و ضعف واقعي ما بدون پوشش و ماسك.
رشد جسمی کار زمان است. آيا كودكي را ديده ايد كه يك شب به جواني برومند تبديل شده باشد. رشد عقلانی کار یادگیری است. رشد روحانی نه کار زمان و نه کار یادگیری است، بلکه كار وعمل تسلیم و پذیرش است.
افراد لغزیده اعتقاد دارند که همه در پی سوءاستفاده کردن از آنها هستند. با این نگرش دشوار است مواردي را كه نيازمند تغييرات است را در زندگی خود ببینند. آنها خود را منزوی میسازند و با خود طوري رفتار می کنند که آزار و رنجش را فرا می خوانند. منظورم معتادانی است که خود را حبس می کنند.
آنها از جلسه ای به جلسه ای از راهنمایی به راهنمایی و از ارتباطی به ارتباط دیگر سرگردان هستند و خود را در دنیای خویش منزوی می سازند. آنها فکر می کنند تمام کسانی که با آن ها موافق نیستند، در اشتباه وعلیه آنها هستند. گمان مي كنند خود را در فضاي انزوای خود محافظت می کنند و در محیط کنترل شده ای که برای خود فراهم کردهاند، احساس امنیت می کنند و دیگر لازم نیست با ناهنجاريهاي شخصیتی خود مواجه شوند.آنها به جای مواجهه با مشکلات سعی می کنند از آنها فرار کنند.
رشد شخصیتی که تنها در هنگام تحسین و آرامش ایجاد شود دوام ندارد. زمانی که چرخه دامها (وسوسه، اجبار و عادات خود محورانه) به گردش در آيد، لغزش دوباره شروع میشود و اركان وجودشان در هم خواهد ريخت.
وقتی ما براي خدمت يا شغلی انتخاب شده ایم و مشكلي پيش مي آيد و ما از مقابل مشكل فرار مي كنيم، رشد ساختار ریشه ای ما کاهش می یابد و دفعه بعد سریعتر آسیب خواهيم ديدم. چون دقت نکرده ایم کجای کار اشکال دارد تا ریشه خود را عمیق سازیم و روی ضعف ها کار کنیم.
ما به جایی خواهیم رسید که توانمان كاهش می یابد یا اصلاً توانی باقي نخواهد ماند که سختی یا آزار و اذیت را تحمل نماییم. سپس تبدیل به یک آواره روحانی میشویم و سرگردان از جایی به جایی دیگردر حركتي دايره وار محبوس خواهیم شد.
در آخر نگران، درهم ريخته و هراسان که دیگران با ما بدرفتاری کنند و ناتوان از اينكه بازده حقیقی روحانی - محبت، بخشش، خویشتن پذیری و صداقت - را تولید کنیم با زندگی خودمحورانه دست و پنجه نرم می کنیم و باقی مانده دسترنج دیگران را می خوریم.
شايد شیوه تصميم گيريهايمان اشتباه است و از روي سلامت عقل نيست كه تمام موارد و جنبههای مسئله را در نظر نمي گيريم و احساسي رفتار مي كنيم.
يعني از روي احساسات تصميم مي گيريم كه ببنيم اين موضوع برايمان لذت دارد يا از درد رهايي پيدا مي كنيم يا اينكه هدف به خصوصي داريم و به خاطر دستیابی هر چه سریعتر به هدف، مسایل جانبي آن برنامه را نگاه نمیكنيم و طوري تصميم بگيريم كه برای رسیدن به هدف مي رسيم به خود و ديگران آسيب برسانيم. (شیوه تونلي فكر كردن)
من و شما با هر موضوعي كه روبهرو مي شويم اولين كاري كه مي كنيم دردش را با لذتش مقايسه مي كنيم. بنابراين بیشتر كارها براي ما هم درد و هم لذت دارد.
در ضمن اين را هم مي دانيم که وقتي ما به انتخاب نهایی می رسیم خود را از دستیابی به دیگر گزینهها محروم کردهایم. در نتيجه درد و لذتهاي آنها را هم از دست مي دهيم. يعني اگر من الان تصميم گرفتم بيايم جلسه ديگر نمي توانم بروم سينما، پارک یا فوتبال تماشا كنم. چون همه آنها از من دور مي شود.
به همین ترتیب اگر بخواهم انتقام بگيرم، انتخاب بخشش را از دست مي دهم. اگر در بخشش درد وجود دارد و هنگام نبخشیدن نیز همراه درد زندگي مي كنم و روی روابطم با خود و ديگران تاثير مي گذارد. مي خواهم بگويم موضوع خیلی پيچيده است.
بنابراين ما هميشه در ارتباط با بقيه مسایل هر گزینهای را بر اساس درد و لذت با هم مقايسه مي كنيم. همه اينها در ذهن ما طبق احتمال بررسی می شود نه بر اساس قطعيت. این مسئله تاحدودی برمي گردد به انتخاب اکنون من و برخي اوقات اين انتخاب برمي گردد به فردا و هفته ديگه و مسایلی همانند رشته تحصيلي و شغل يا ازدواج.
برای نمونه من مي دانم كه اگر مواد مخدر مصرف كنم يا مشروب بخورم احتمال دستگیری توسط پلیس و رفتن به زندان یا آزار دادن خودم و ديگران و حتی مرگ وجود دارد. بنابراين از این تصميم صرفنظر میکنم، ولي عدهاي لذت مصرف مواد یا خوردن مشروب با لذت قرار و مهماني كه مي خواهيم برويم بسیار بزرگ مي كنند و احتمال دستگیری توسط پلیس و آسيب رساندن به خود و دیگران را بسیار اندک جلوه می دهند. در اين مواقع سر و كله بهانه و انكار هم پيدا مي شود و دم غنیمت دانستن را تبلیغ می کنیم.
ما در تصميم گيري و مقايسه ها مسئله داريم. بعضي مواقع سر دوراهي گير مي كنيم با اينكه میدانیم بهتر است اين كار را نكنم، اما بر اساس موقعیت و شرایط تصمیم دیگری میگیرم که اشتباه است.
برای نمونه، در یک مهمانی شرکت می کنیم و به خاطر تعارف دوستان و لذت راضي نگهداشتن و خشنود كردن دیگران یا تصور شيك بودن سیگار مي كشيم. در حالی که یقین داریم اشتباه است. در این شرایط اگر بدانیم درد و رنج سيگار کشیدن بيش از خوشحال كردن دیگران است، این کار را انجام نمیدهیم. يعني اگر بر اساس ارزشگذاری، ارزش نكشيدن سيگار را بالا و ارزش شاد كردن دیگران را كم بدانیم، اقدام به سیگار کشیدن نمیکنیم.
نکته اصلی و مهم این است که ما واقع بينانه با مسایل برخورد نمي كنيم.
دو نکته مهم ديگر نیز وجود دارد؛ يكي اينكه ما در انجمن ياد گرفتهايم و مي دانيم كه بايد در لحظه زندگي كنيم. از گذشته آموخته ايم و متوجه آينده هستيم و در حال زندگي مي كنيم، اما در حال هميشه دو مسئله را مقايسه مي كنيم؛ لذت و درد امروز را با فردا.
برخي از ما متاسفانه به دليل آسيب هايمان در حال مي خواهيم لذت ببريم. يعني عامل درد را ناديده مي گيرم. بنابراين من اگر الان دردمند هستم يا حالم خراب است، مواد مصرف مي كنم. فكر نمي كنم چه ضرري به من مي زند. الان درگير رابطه جنسي مي شوم و فكر نمي كنم بارداری ناخواسته پیش آمد، چه باید بکنم. براي اينكه من مي خواهم در لحظه لذت ببرم و اين كار مرا از پا درمي آورد.
به همين جهت است كه معتاد در حال بهبودي در لحظه زندگي مي كند. آدم بيمار و گرفتار در لحظه لذت مي برد. البته لذت بد نيست. خداوند ما را نجات داده است تا از زندگي لذت ببريم، اما نه لذتي كه از روي خودمحوري باشد و پشيماني به بار بیاورد يا از نظر اخلاقي موجب آزار ديگران شود. معيار لذت بردن نيست، بلكه كار درست و مناسب است.
متاسفانه بسياری از مطالبی که بیان میشود لذت بردن در لحظه را تبلیغ می کند. اين فاجعه است. يعني من اگر دردمند هستم مي توانم مواد مصرف كنم يا مشروب بخورم و فكر نمي كنم كه بعد زندگيام آشفته مي شود. در حال حاضر مي خواهم خودم را راضي كنم. در حالی که بعدتر بايد صد برابر هزينه بدهم.
معتادان اين محاسبه ها را به درستي انجام نمیدهند و باعث لغزش و شكست در زندگيشان مي شوند. اگر شما كسي هستيد كه كار اشتباهي مي كنيد و دوباره آن كار را تكرار مي كنيد، محاسبه ذهني شما درست و دقیق نيست. آنچه كه انجمن به آن ديوانگي اطلاق می کند و چنین رفتاری را از از روي سلامت عقل نمیداند.
من در حالي كه نشئه هستم تصميم به ترك میگیرم يا هنگام سيری خيلي راحت تصميم به رعایت رژيم غذایی میگيرم، اما با هر دقيقه اي كه گرسنگي من شروع مي شود و پيامش به مغز من مي رسد، موضوع لذت خوردن غذا و كم كردن درد گرسنگي به قدری بالا مي گيرد كه من دیگر به وزن بدنم یا وضعیت سلامتی خود اهميتي نمي دهم. درست مثل آدمي كه چك بنويسد و به سررسید زمان پرداخت آن توجه نمیکند.
يك آقايي گفت: من به راحتي با خانم هاي مختلف درگير رابطه جنسي مي شوم. گفتم: آيا مراقب خودت هم هستي؟ گفت: بعضي وقت ها. البته هميشه نمي شود.
اين حرف چه چیزی را نشان مي دهد. يعني من به خاطر يك احساس، نظر يا لذتي كه در حال دارم به احساسات ديگران توجه نمي كنم كه اين امر موجب بیاعتمادی، آزارو آسيب رسیدن به ديگران مي شود. برای خودم نیز خطر احتمال لغزش، گرفتن ايدز يا دیگر بيماريها را به وجود میآورم. این کار عقلاني، آگاهانه و واقع بينانه نيست.
اگر به یک آدم بی فکر بگویند که امروز يك تومان به تو مي دهيم وهفته ديگر ده تومان از تو مي گيريم، شاید به خاطر گرفتن يك تومان در لحظه قبول کند، اما به شرایط پس دادن ده تومان توجه نمیکند. همين موضوع بزرگترين مشكل معتادان است كه باعث می شود آسيب بينند و خوشبخت و موفق نشوند.
معتاد در حال بهبودي، امروز را مساوي فردا مي بيند. يعني به نظر او درد امروز مساوي درد فردا است و لذت امروز مساوي لذت فردا. هر كس كه امروز را مهمتر از فردا مي داند، لذت را امروز مي برد درد را مي گذارد براي فردا و به همین خاطر در زندگي از پا درمي آيد.
در انجمن مي دانيم كه يكي ازبزرگ ترين عوامل بهبودي به تاخير انداختن وسوسه است. اين را در انجمن و تجربه هايمان ديدهايم كه آدم هاي صبوری که امروز را مساوي فردا مي دانند. براي اينكه اين دست افراد هيچ وقت نمي گويند بگذار لذت را امروز ببريم فردا را چه کسی دیده است. براي اينكه مي دانند فردا همين آدم هستند.
در حقيقت امروز همان ديروز است كه منتظرش بوديم. يادتان هست وقتي خمار مي شديم مي گفتيم امروز را بكشم از فردا ديگر نمي كشم. فكر مي كرديم فردا ما يك آدم ديگري میشویم و مي توانيم درد را تحمل كنيم. در خيلي موارد ديگر زندگي حتي در بهبودي مي گوييم فردا اين كار را انجام مي دهم.
به همين جهت است كه بعضي ها بيست سال درس مي خوانند تا مهندس يا دكتر شوند. چون این مدت با وجود داشتن درد و رنج، موجب رشد میشود و در آن لذت هم وجود دارد. كسي كه ورزش مي كند در ظاهر دچار درد و سختي میشود، اما در آینده وقتي به اندامش نگاه مي كند از تلاش خود لذت مي برد. فردي كه چنين ظرفيت و تواني ندارد، گرفتارمي شود.
بعضي ها به دليل آسيب هاي كودكي به دليل اينكه در خانه اميدي به فردا نداشتند یا به خاطر بدقولیهایی که با آنها شده است، جهان را بدون قانون و تداوم میدانند.
انسان بايد در حال يعني هم اكنون زندگي كند و لذت و درد را با هم مقايسه كند. اگر ما خمار جسمي، رواني و احساسي هستيم نبايد به وسوسهها تن بدهيم. چون درد فردا مثل درد امروز است.
اگر بدانم كه خوردن شيريني به من آسيب مي زند نبايد فكر كنم لذت را حالا مي برم. فردا كي زنده است و كي مرده. در فرهنگ ما تفسير به راي برخی از جملات همانند دم غنيمت است خوش باش، كار دست ما مي دهد. يعني در لحظه لذت بردن و نادیده گرفتن خطر و گرفتاريهاي آينده. به خاطر همين است كه بیشتر معتادان در زندگي شكست مي خورند و ناراضي هستند. به جای دم غنمیت دانستن باید گفت عاقل آن است که اندیشه کند پایان را.
در انجمن صبر كردن بسيار مهم است كه به تازه واردها توصیه میشود. اين را ياد مي گيريم و تمرين مي كنيم. بعد از مدتي به آن عادت مي كنيم و میآموزیم مراقب افكار و احساساتمان باشيم. البته براي اين كار بايد تمايل داشته باشيم. چون اگر ديگران اين هشدار را به ما بدهند، ما لجبازي مي كنيم.
معمولاً خشم و عصبانيت ما سبب مي شود كه كاری را نكنيم. بنابراين قرار است در شرايط آرام و آسوده تصميم محكم بگيريم و بعد به خودمان كمك كنيم تصميمی را پياده كنيم. اگر اين كار را انجام بدهیم، موفق هستیم. زیرا بعضي وقتها از روي درد يا نشئگي تصميم مي گيريم از درد رها شويم، اما در تله میافتیم و به درد بيشتري گرفتار مي شويم.
من شاهد موارد زيادي در اين خصوص بودهام. كساني كه به جنس مخالف وابستگي داشتند بعد از اينكه قصد جدایی با خشم را داشتند و اين جدايي برايشان دردآور بود – به خاطر اینکه تصور قرباني شدن داشتند يا اینکه به آنها خيانت شده است - براي کم کردن از دردشان سراغ ديگري میرفتند و بيشتر آسيب مي ديدند.
موضوع مهم اين است كه مسئوليت افكار و احساساتمان را برعهده بگيريم و از ضعفها و نقصهايمان آگاه باشيم. زیرا این احتمال وجود دارد که هر لحظه در دام وسوسه، اجبار وعادات خودمحورانه گرفتار شويم.
برای نمونه اوايل پاكي من تصميم گرفته بودم هر روز يك ربع مانده به شروع جلسه در محل حاضر باشم. دو سال هر روز به طور مرتب جلسه مي رفتم. وقت مي گذاشتم براي رسیدن به جواب پرسشهاي قدم. اگر هم آنقدر خسته بودم که نمي توانستم کارهای جلسات را انجام دهم، فردای آن روز جبران مي كردم. چون درباره موضوعهاي مهم انسان نبايد كوتاه بيايد.
تفاوت تصميم گيريهاي يك معتاد در حال بهبودي با گذشته اين است كه فقط براي امروز برنامه ريزي مي كند و افكار،احساسات، سلامت عقل و منطق و پيامدهاي آينده را بررسی مي كند. زیرا در انجمن ياد گرفته است كه با كمي صبر و تحمل و تلاش میتوانم به هدفم برسم و هدف را فقط و فقط براي اين انتخاب نمي كنم كه به من لذت مي دهد يا مرا از درد فراري مي دهد.
پس دو نوع تفكر و تصميم گيري در بين معتادان براي به نتيجه رسيدن وجود دارد. به خاطر همين است كه به تازه واردها مي گويند تا يك سال پس از بهبودي، تصميمهاي بزرگ نگير. زيرا احتمالاً بر اساس عادتهای گذشته تصميم مي گيري و در این شرايط ممكن است به خود، گروه، خانواده یا دوستانت آسيب برساني. بايد مواظب باشيم تصميماتمان از روي خودمحوري و افراط و تفريط نباشد.
در اين موارد ترازنامه، برنامه فقط براي امروز، جلسه رفتن، تماس با دوستان بهبودي و راهنما، مشاركت، مشورت و قدم كار كردن، کاربرد زیادی براي ما دارد. با این مقدمه می پردازیم به تک تک دام ها.
وسوسه
گفتیم دام تله ای است پنهان که برای گرفتار ساختن یا کشتن به کار می رود و بیماری از طعمه هایی همانند مواد مخدر، پول، شهوت و مقام استفاده می کند. یکي از این دام ها وسوسه است.
وسوسه محرکی است که ما را جذب و فریفته خود می کند و رفتار ما را تحت تا ثیر خود قرار می دهد و ما را با حربه ارضای خواسته نفس در دام بیماری می اندازد. وسوسه نيرویي است كه منشاء دروني دارد و انسان را مجذوب و فريفته افكار و اميال ناپاك خود مي كند و رفتار فرد را تحت تاثير خود قرار مي دهد.
وسوسه تفكرمسمومي است كه اگر به ثبات برسد تبديل به احساسات نيرومندي خواهد شد. احساساتي از قبيل نياز به قوي شدن و كمبود براي ارضا شدن. وسوسه همان احساس لذت جویي است كه بارها ما را به طرف مصرف موادمخدر دلخواهمان يا چيزي مشابه آن مي كشد تا بلكه همان حالات خوش گذشته را به دست آوريم.
اين را بدانيم كه وقتي وسوسه شروع مي شود، به سوي خواسته هاي بيماري جذب مي شويم. پس خداوند ما را وسوسه نمي كند زيرا خداوند از هرگونه ناپاكي دور است و ما را به انجام ناپاكيها ترغيب نمي كند. وسوسه دعوتي است براي دور شدن از خدا و ارضاي خواسته هاي نفس در ناپاكيها.
وسوسه به خودي خود قدرتي ندارد و فقط يك دعوت است. دامي از طـرف بيماري است با چهرهاي به ظاهر زيبا، اما داراي پیامدهای بسيار خطرناك و گاه غيرقابل جبران است.
روح، مركز و محور وجود انسان است و روان (افكار، باورها، عقايد، ارزشها) و احساسات تابع روح هستند و در جهت برآوردن نياز روحی فعاليت مي كنند. پيامهاي محرك و اجرایي به لايه جسمي انسان مي رسند كه موجب سرزدن رفتارها و تغيير حالات مي شود.
هرگاه روح انسان از وجـود نيروي برتر خالي شود، خـلاء روحاني ايجاد مي شـود و بعد وسوسه انگيز در انسان اجازه فعاليت پيدا مي كند و روان واحساسات را برميانگيزد تا اين خلاء را پر كنند.
روح:وجود انسان
روان:احساسات،افكار،باور و اعتقادات
جسم:حالات و حركات
جسم(رفتارحالات-حركات) روان(افكار-باورها-عقايد) احساسات روح(مركز وجود انسان)
وسوسه انگيز هميشه آزاد است، پس بايد مراقب بود و به او فرصت و موقعيت نداد. مسيري كه فرد در دام وسوسه طي ميكند احساس لذت جویي، احساس گناه و تقصير، احساس شرمساري، بي تفاوتي، به هم ريختن كنترل درون، كنترل شرايط و ديگران، مقصر دانستن ديگران، تنهایي، ياس و انزوا است.
بياييم صادقانه به واقعيت زندگي و تجربه هاي خودمان توجه كنيم تا ببينيم اين عجوزه فريبكار با ما چه مي كند. حتي از كودكي با آن دست به گريبان بوده ايم و براي خود چه ايدهالهايي مي بافتيم. به ما چه وعدههاي مجلل، لذت بخش و قدرتمندانهای مي داد.
اكنون نیز هر لحظه و هر ساعت همين كار را مي كند و ما عبرت نمي گيريم.الان هم وعده مي دهد كه با به دست آوردن فلان چيز تو كامل مي شوي، لذت ميبري، به به چه سفره رنگيني براي تو آماده شده بيا لذت ببر و ...
اما وقتي مي رويم در آخر مي بينيم پشت در ماندهايم، محروم، ناكام، ناراضي وشكست خورده و در رنج و حسرت و افسوس گرفتار.
مگر به خودمان گفتيم اگر با فلان دختررابطه برقرار كنيم يا حتی ازدواج كنم، اگر به آن شهرت برسم، اگر به فلان پول برسم، اگر مواد مصرف كنم تمركز بيشتري پيدا مي كنم. زندگي شيرين مي شود و حال خوبي پيدا مي كنم.
براي آرزوهايم نقشه هاي زیبا مي كشم و در رضايت و شادماني خواهم بود. پس آن وعدهها كجاست. چرا شكست خورديم. چرا چنين شد. بعد مي رويم به جايي در خلوت، تنها، در خودمان درهم شكسته، جايي كه كسي ما را نبيند، گريه ميكنيم. تمام عمرمان و شب و روزمان را در جدالی دروني مي گذرانيم. بعضي وقت ها هم نشئه مي كرديم. گاهی هم با مشت مي زديم تو آيينه كه آيينه را بشكنيم باز مي ديديم كه خودمان خرد شديم.
ما بارها ديده ايم و تجربه كردهايم كه موادمخدر، شهرت، مقام، پول و شهوت راني خواسته ما بوده است. همه چيز آماده بوده، اما وعدهها عملي نشده است. ديديم كه وسوسهها تصور و توهم و آرزوي حسرت آلودی بيش نبود و هرگز هم عملي نشد و نمي شود.
ديديد كه با چه تصورات و روياهاي شيريني به وسوسهها چسبيده بوديم و گاهي وقتي به آنها رسيديم. چيزي درونش نبود. تو خالي و پوچ بود. آن آرزوها و ايدهالها كه مجسم كرده بوديم در آنها نبود.
همانند حباب كف صابون مي ماند كه بسيار زیبا است و خود را به اشكال مختلف درمي آورد، اما تا به آن مي رسيم و دست مي زنيم، مي تركد و مي بينم كه هيچ است. اين يعني همان سرگرداني و بلاتكليفي، كلافگي، ناكامي، شكست و تحقيرو هزاران آشفتگي ودرد و رنج هاي ديگر كه نتیجه وسوسه است.
خيري در آن نيست. پيروزي ندارد. تمامش سردي، افسردگي، حسرت و رنج است.همه آنها درهاي بسته و تاريك و اسارت است. با وعده هاي خوش ومشغول كننده، وعدههاي شيرين وسراب گونه در آينده. ما بايد خود و وسوسه را به خوبي بشناسيم و آن را به درستي درك كنيم و بفهميم. بايد جدي در مقابلش ايستادگي كنيم وبدانيم كه فقط با شناخت و مقاومت جدي در مقابل وسوسه است كه مي توانيم يك قدم از بيماري جلوتر باشيم.
چرا كه بيماري از تمام ضعفها، نقصها و كمبودهاي اخلاقي ما استفاده ميكند و ما در دام وسوسه گرفتار مي شويم. بدن معتادان پُر از قلاب است كه بايد خود را از آنها رها كنيم مثل غرور، طمع، انتقام جويي، كينه و ...
وقتي ما وسوسه به انجام یک خطا مي شويم، خود خطا وسوسه نيست، اما وقتي لغزش به حساب مي آيد كه ما به وسوسه تن دهيم. برای نمونه اگر من در افكارم نقشه دزدي كشيدم مرا به جرم فكر كردن زندانی نمیکنند، مگر اينكه واقعا عمل دزدي را انجام داده باشم.
وقتي وسوسه اي پيش ميآ يد ما در مقابل دو راهی قرار ميگيريم. ما انتخاب مي كنيم كه به وسوسه رای دهيم يا به اصول انجمن. بايد بدانيم اهداف اين دو راه چيست.
هدف وسوسه انگيز: شكست، تحقير و زندگي آشفته
هدف اصول انجمن: صبر وتحمل و رشد در بلوغ روحاني
آمدن وسوسه به اختيار ما نيست. او هر وقت بخواهد به ما حمله مي كند. حتي هنگامي كه خواب هستيم و وقتي بيدار مي شويم ذهنمان دنبال خوابي میرود كه ديدهايم. البته واكنش ما به خواب در زندگي مان تاثير خواهد داشت.
بسیاری فكر مي كنند آدم هاي بدي هستند. زیرا هميشه افكارشان در موارد مختلف حتي نسبت به نزديكترين افراد خانواده وسوسه مي شود. اما بايد بدانيم افكار وسوسه انگيز دست ما نيست، اما اينكه بخواهيم آن افكار را به عمل تبديل كنيم یا نه، دست ما است.
وسوسه جزيي از شخصيت و زندگي روزانه ما است. اگر وسوسه سراغ ما نياید در بهبودي نيستيم. وسوسه براي من معتاد است.
تجربه دوستان در وسوسه :
دروغگويي، مواد مخدر، شهوت راني، تسليم نشدن، وفا نكردن به عهد، پرخوري، ولخرجي، پول، مسخره كردن ديگران، خيانت، كلوپ بازي، جاه طلبي، مقام، انتقام جويي، خود ارضايي، فيلمهاي مبتذل، انحرافات جنسي، مسئوليت گريزي، زير پا گذاشتن قوانين به خصوص راهنمايي و رانندگي، سرعت غيرمجاز وعبور ازچراغ قرمز، فقط به نیازهای خود فكر كردن، نصيحت كردن، در هر بحثي وسوسه ناديده گرفتن اعضای مخالف، وسوسه غيبت كردن همراه دروغ و تهمت، وارد شدن در جر و بحث هاي بيهوده با همكاران، دوستان، افرادخانواده، بار مشكلات ديگران را به دوش كشيدن، استفاده ابزاري از ديگران (رهجو، دوستان بهبودي، خانواده)، رسیدن به مقصد از كوتاهترين راه تعدادی از وسوسههایی هستند که معتاد به سمت آنها کشیده می شود.
گاهی معتاد وسوسه میشود برای خوب نشان دادن خود از دیگران ايراد بگيرد يا پشت سر دیگران غيبت كند. پرسش اینجا است که آيا غيبت كردن كار خوبي است. بدون شک خير. پس چگونه با يك كار بد ميخواهم خوبي خودم را ثابت كنم. اين عامل در بيشر رابطه ها نقش بازي مي كند كه ديگران را رد ونفي ميكنم تا بگوييم من خوببم.
وسوسه برابري با خداوند
وسوسه انتهايي ندارد بايد مقاومت كرد. چيزي كه ما احتياج داريم اين است كه خودمان را خوب بشناسيم. خيلي وقت ها بيماري ما را بهتر از خودمان مي شناسد و مي داند در چه قسمتهايي ضعف داريم واز ضعفهاي ما استفاده ميكند.
ما خيلي راحت با ضعفهايمان خودمان را فريب مي دهيم. براي ما راحتتر است در جاهايي كه ضعف داريم خودمان را به ناداني بزنيم.
پس بايد ضعفهايمان را خوب بشناسيم. زیرا بيماري از همان جا به ما آسيب مي رساند. برای نمونه، يكي از بزرگترين ضعفهاي من در وسوسه شدن بي صبري است مانند وقتي كه چيزي را درخواست مي كنم و شرایط آن طور كه مي خواهم يا به سرعتي كه مايلم پيش نمي رود يا زماني كه براي درك كردن چيزي درست متقاعد نشدم (كمال طلبي) همه چيز را به هم ميزنم.
در ضمن، مي دانم بي صبري از غرور است پس مشكل غرور دارم كه بايد برايش كاري انجام دهم ومي دانم صبر جزو اصول روحاني قدمها است واگر من در جايي متقاعد نشدم واوضاع بر وفق مرادم پيش نرفت، به خصوص در سختيها، واقعاً اگر بخواهم با اصول پيش بروم لازم است كه صبور باشم نه كم حوصله.
تعريف صبر: توانايي فرصت دادن و استقامت كردن بدون آسيب زدن به خود. يعني انتظار وقوع چيزي را داشتن بدون نگراني و آشفتگي (البته صبر احتياج به يك پشتيبان دارد و پشتيبان ما نيروي برترمان است).
صبربه اين معنا نيست كه بايد تحمل كنم تا به خواسته ام برسم. صبر يعني تسليم شدن و پذيرفتن وضيعت موجود و اعتماد به نيروي برتر تا آن چه به صلاحم است را هر زمان كه خودش صلاح مي داند به من عطا كند.
صبر باعث مي شود ما به تعالی برسيم
تا چند وقت پيش وضعم خيلي خراب بود تحمل زندگي خود را نداشتم. تحمل رفتار هيچكس در میان خانواده، دوستان یا همكاران را نداشتم، اما بي طاقتي من احساس نادرستی بود كه آن را نمي شناختم. هميشه با دلشوره و نگراني پيش مي رفتم. به همين دليل دوست داشتم زندگي اطرافيانم را كنترل كنم.
وقتي ديگران آن گونه كه من مي خواستم رفتار نمي كردند يا مطابق برنامه من عمل نمي كردند، احساس مي كردم كنترل آنها از دستم خارج شده است. آن وقت طاقتم تمام مي شد. تسليم وسوسه مي شدم. داد مي زدم و عصبانيتم را بر سر اطرافيانم خالي مي كردم. با اين رفتارها مي خواستم به آنها بگويم كه ديگر اين كار را تكرار نكنند (وسوسه قادر مطلق بودن).
فكر مي كردم با اين پرخاشگري ها داراي قدرت هستم و مي توانم كنترل آن ها را دوباره به دست بگيرم. در صورتي كه نمي دانستم خشم از ضعف مي آيد و صبر و پذيرش از توانايي. بعضي مواقع كه عصباني وناراحتم اوضاع آنطور كه مي خواهم پيش نمي رود. شكايت مي كنم يا ديگران را مورد سرزنش و تحقير قرار میدهم.
انجمن نمي گويد كه وسوسه نشويد (قدمها، سنتها، مفاهيم) مي گويد در دام وسوسه گرفتار نشويد. ابزار هم داده است كه هنگام وسوسه چه بايد كرد. گاهي به خود مي گوييم اگر وسوسه نمي شدم چقدر خوب بود. اگر بيماري مرا راحت مي گذاشت و وسوسه نمي كرد، عالي مي شد.
بايد از خواب غفلت بيدار شويم اگر اين طور بود كه ما هيچگاه معتاد نمي شديم و زندگي ما آشفته نمي شد و ما دست به هر كار بدي نمي زديم، بيماري هيچ وقت ما را رها نمي كند و تا زماني كه در اين دنيا هستيم هر روز وسوسه به سراغ ما مي آيد، اما بايد مقاومت كنيم.
اگر با واقعيت ها رو به رو شويم كارمان راحتتر مي شود. چون اگر دنبال موضوعی باشيم و آن موضوع محقق نشود، خيلي مايوس مي شويم وبه خود غر مي زنيم ومي گوييم مشكل من چيست؟ چرامن؟ و ...
بپذيريم كه دنيا را با توصيه و سفارش ما نساخته اند و دست از خودمحوري برداريم. قسمتهايي از زندگي و شخصيتمان هست كه ما هميشه درگير آن هستيم.
خيلي از ما معتادان در خانوادهاي بزرگ شدهايم كه خيلي ناهنجاري در آن بوده است. هميشه نگراني از آينده، كمبود محبت، خشم، بي توجهي، ترسها، مواد مخدر و ... در زندگي مان سايه انداخته بود. پس حالا ممكن است مجبور باشيم در مقابل مواد مخدر يا هر چيزي كه ما را تحريك ميكند بيشتر از كسانيكه با مواد مشكل دارند، پرهيز كنيم.
وقتي مي گوييم بر چيزي غلبه كرديم و به آزادي رسيديم الزاما به اين معني نيست كه هيچ وقت مجبور نيستيم در مقابلش مقاومت كنيم. فقط به اين معني است كه ما حقيقت مصرف مواد مخدر را ديده ايم و ديگر مجبور نيستيم زير بار آن برويم وتحملش كنيم.
خيلي مهم است كه بدانيم مشكلي داريم
ممكن است احساس كنيم كه از اسارتهايي مانند لذت موادمخدر، شهوتراني، تنبلي و ... آزاد شده ايم، اما امكان دارد كه بيماري از غفلت و ضعفهاي ما استفاده كند و ما را دوباره گرفتار كند. به همين دليل ما خودمان را در چنین موقعيتها و شرايطی قرار نمي دهيم و روي بهبودي شرط بندي نمي كنيم.
در قسمت هايي كه ضعف داريم بايد به طور مداوم روي آنها كار كنيم كه اگر در موقعيت و شرايط خاص همانند گرسنگي، عصبانيت یا مصرف كننده قرار گرفتيم، بدانيم چه كار كنيم وآماده باشيم. چون هر روز براي ما اتفاق خواهد افتاد. قرار گرفتن در چنين شرايطي هر روزه براي همه ما رخ مي دهد. فردي كه قادر به خودداري در چنين فضاهايي نباشد هنوز ذهني معتاد گونه دارد و مشكل در واقع قرار گرفتن در چنين شرايطي نيست. بلكه اصل مشكل در ذهن وروان چنين فردي است.
روح راغب است، اما جسم ضعيف است و توان همراهي ندارد. ما ميتوانيم بهترين نيت ها را داشته باشيم، اما در شرايط گرفتار وسوسه شويم.
ميخواهيم به كسي پيام برسانيم وانگيزهمان هم نجات و كمك به معتاد است، اما وقتي وارد منزل او مي شويم و چشممان به ثروتش میافتد. در شرايط قرار مي گيريم وانگيزههايمان عوض مي شود.
هشداري كه سنت ششم به ما ميدهد اين است كه مبادا مسایل مالي، ملكي وشهرت ما را از هدف اصليمان منحرف سازد. اين گونه مشكلات در بیشتر مواقع تبديل به وسوسه مي شوند و ما را از قصد روحاني مان دور مي كند. براي هر فردي يك چنين سوء استفاده هايي حاصلي جز درد و رنج ندارد و براي گروه هم بلا و مصيبت به بارمي آورد.
اگروسوسه شديم ودر مقابلش ايستادگي كرديم، احساسات ناخوشايندي خواهيم داشت. چيزي كه به نام صبر و تحمل خوانده مي شود. اگر در موقعيتي قرار گرفتيم و فشار و سختي به ما وارد شد، ميدانيم نبايدعصباني شويم.عصبانيت براي ما سم است، اما نمي توانيم احساساتمان را كنترل و بر آنها غلبه كنيم با اينكه مي دانيم كه بهبودي ما را در خطر مي اندازد، اما باز در اين وسوسه شكست مي خوريم.
اگر بخواهيم با قدرت خود پيش برويم و با بيماري بجنگيم، باز شكست خواهيم خورد. زیرا بيماري بنيادش جنگ است. ما هر چه بيشتر با او به جنگيم او قوي تر خواهد شد و ما ضعيفتر.
هنگامي كه ما از ستيزه كردن با هر چيز وهر كس حتي مواد دست كشيديم در چنين موقعي است كه سلامت عقل به ما باز ميگردد. حالا مي توانيم به طور خودكار واکنشی عاقلانه و طبيعي از خود نشان دهيم واين نگرش جديد نسبت به مواد مخدر واقعا هديه اي است كه خداوند نصيبمان كرده است.
اين معجزه اي از طرف اوست. ما نه با اين قضيه در حال جنگ هستيم و نه به وسوسه جواب مثبت مي دهيم. ما حتي اين عادت را ترك نمي كنيم، اما مشكلمان به خودي خود برطرف مي شود. چنين مشكلي ديگر برايمان وجود خارجي ندارد. ما نه به خود مطمئن هستيم و نه نگران. اين است واکنشی كه ما در تمام مدت برخورداری از شرايط معنوي از خود نشان مي دهيم.
گاهي وسوسه ها به صورت دوره اي مي آيند. سعي مي كنيم انها را پس بزنيم (اصطلاحي هست كه مي گويند بيماري سوت ميزند، همه نقص ها مي آيند) اما بيماري سمج است تا ما را شكست دهد.
چرا و چه زماني وسوسه مي شويم و چه موقعي بيشتر بايد حواسمان جمع باشد؟
در سختي ها، درد، ترس ها، فراموشي، هنگام ضعف، خستگی، تنهايي، گرسنگي، طرد شدگي، مريضي، بي پولي، زمان احساس شکست، احساس مورد سوءاستفاده قرار گرفتن، هنگام انجام کار سخت و خروج از تعادل و ... در تمام این زمان ها و وقتي از تعادل خارج شديم در را به روي بيماري بازمي كنيم. پس بايد مراقب باشيم كه از تعادل خارج نشويم و به دام آشفتگي و غفلت نیفتیم.
در مشكلات ابتدا وسوسه مي شويم. بعد ياد آوري دوران خوش گذشته. ما در زندگي سختي هايي داريم و درون خود چيزهايي داريم كه از آنها آگاهي نداريم كه باعث وسوسه مي شود و بايد از آنها عبور كنيم. بعضي وقت ها دعا مي كنيم خدايا مي خواهم خدمت كنم و با ديگران با محبت رفتار كنم. همين زمان كسي ميآید و ما راخسته مي كند. شروع ميكنيم به پرخاشگري و فراموش مي كنيم كه چه دعايي كرديم و چه تصميمي گرفته ايم. فكرنمي كنيم كه خدا صداي ما راشنيده است.
ما نمي توانيم وارد دانشگاه شويم مگر اينكه دوران ابتدایي، راهنمايي و دبيرستان را با موفقيت گذرانده باشيم. ما نمي توانيم قدم 12را به خوبي درك كنيم مگر اينكه قدمهاي قبلي را خوب كار كرده باشيم.
در تجربه هاي وسوسه انگيز هم همينطور است. اگر مي خواهيم بالغ شويم بايد چيزهايي راكه ياد گرفته ايم به اجرا در آوريم. اما مشكل اينجاست كه همه چيز را ميشنويم و ياد مي گيريم ومي دانيم اما وقت عمل كه مي رسد دانسته هاي ما بيشتراز عملكرد ما است. زیرا وقتي مي شنويم درد وجود ندارد تا اينكه با آن روبرو مي شويم.
هنگام وسوسه دو انتخاب وجود دارد يا بايد به خواسته هاي نامعقول بيماري راي دهيم يا طبق اصول انجمن كار صحيح انجام دهيم. بايد تصميم بگيريم.
البته بعد از مدتي كه ما پاك ميشويم و در مسير بهبودي قرار ميگيريم. بيماري مي بيند سلطه خود را از دست داده است و به همین خاطر براي برقراي حاكميتش دست به هر كاري مي زند و از طريق احساسات به ما حمله مي كند.
از جمله با احساس گناه و بد بودن مي گويد: "تو چطور با اين كارها كه انجام دادي مي خواهي احساس خوبي داشته باشي. انجمن هم به تو جواب نمي ده يا دقت کن تو آمدي دنيا تا لذت ببري. همه اينهارا خدا آفريده كه تو لذت ببري. خودش كه احتياج به اين چيزها ندارد."
شك را مي اندازد در دل معتاد و فرد معتاد از اينكه بخواهد فكر كند در گذشته اسير چه رنج ها و بدبختي هايي شده است، پرهيز مي كند و طفره مي رود و بيماري كه مكار، زيرك و حيله گر است از فرصت استفاده مي كند وغرور كه از فرماندهان لشگر بيماري است، خودش را نشان مي دهد.
معتاد كه برايش سخت است كه اعترا ف به شكست كند و به خود بگويد سختي هاي قبلي گذشت، اين هم مي گذرد و در همين حالات تلقینهای وسوسه، فرد معتاد را تسليم مي كند. حاكميت دوباره دست بيماري مي افتد و فرد معتاد ديگر ناي حركت و تصميم گيري ندارد. توان برگشتن ندارد. يك برده بي اختيار و مطيع مي شود در دست بيماري (كه بايد در كمال فروتني و با محبت كمكش كنيم برگردد).
مثل اين كه سوار هواپيما شوم بعد به خلبان بگويم من مي خواهم جاي ديگری غير از مقصد هواپيما پياده شوم. قبل از اينكه سوار هواپيما شوم. حق انتخاب داشتم كه سوار شوم يا نشوم اما الان ديگر هر جا هواپيما نشست من بايد پياده شوم. البته اگر سقوط نكند!!
چيزي كه بين دانش وعملكرد ما قرار مي گيرد درد است
در تصميم وشنيدن درد وجود ندارد. در روابط، كار، خانواده و بهبودي است كه درد ظهور مي كند. اگر خواسته ها وتوقعات ما كه منشاء تمام عصبانيت ما است برآورده نشود، خودمحوري عصيان مي كند و احساسات ما بالا و پايين مي شود. ذهن ما گول ميخورد و راحت در دام وسوسه اسير مي شويم.
مثال رهجو مي آيد حالش خراب است راهكار مي خواهد. او را راهنمايي مي كنم، اما انجام نمي دهد. دوباره مي آيد مي گويد حالم خراب است. كلاس هاي قدم را جدي نمي گيرد. يك روز مي آید، يك روز نميآید يا وقت براي جواب سوال نمي گذارد وجواب نميدهد. با او چه رفتاري مي كنيد؟
من ميخواهم بروم سر كار از خانواده خواسته ام كه براي من كاري انجام دهند. هنگام باز گشت بيماري به سراغم مي آيد. با خود مي گويم اگر رفتم خانه و ديدم خواسته مرا انجام نداده اند، فلان كار را انجام ميدهم. حالا زماني است كه ما آماده شده ايم براي اجراي دستورات بيماري پس بايد قبل از اينكه برويم خانه دعا كنيم و بگوييم خداوندا به من پذيرش بده. اگر كارهايي را كه گفتم انجام نداده باشند بدرفتاري نكنم.
تصميم مي گيريم كه محبت كنيم اما به محض اين كه خواسته ما انجام نشود، به هم مي ريزيم. دوباره تاكيد ميكنم ما به سطح و بينش بالاتري از زندگي نمي رسيم، مگر اينكه بر وسوسه ها پيروز شويم.
ما در مورد خودمان فريب خورده ايم چيزهايي درون ما است كه ما از آنها بي خبريم
اشتباهات ديگران را مي بينيم وآنها را مسخره مي كنيم و به خود مي گوييم غرورمن اجازه نمي دهد اين كارها را انجام دهم، اما واقعيت اين است كه تا ما در آن شرايط قرار نگیريم، نمي دانيم چه واكنشي از خود نشان خواهيم داد.
ديگران را مورد قضاوت قرار ميدهم. ما تجربه هاي زيادي در اين موارد داريم. ما مي گفتيم معتادان انگل اجتماع هستند، ما كه معتاد نمي شويم. وقتي در شرايط قرار گرفتيم معتاد شديم و كارهايي را انجام داديم كه وقتي به آنها فكر مي كنيم احساس شرمندگي مي كنيم. در انجمن ياد مي گيريم هيچ كس را مورد قضاوت قرار ندهیم.
به خاطر عجول بودن در دام وسوسه مي افتاديم و يكي از راههاي پيروزي بر وسوسه به تعويق انداختن مورد وسوسه است؛ يعني صبر كردن. صبر با مكث همراه است و ما در انجمن صبر را تمرين مي كنيم. صبر در ما است. صبر ما را به تعادل مي رساند.
انتخاب: آن چيزي كه به ما اجازه مي دهد عادات مان را تغيير دهيم، توانايي ما در انتخاب است. تمايل و انتخاب كليد تغييرات است. اگر خود را فقط به چشم قرباني ببينيم از تاثير گذاشتن روي زندگي خويش ناتوان هستيم و از مسئوليت فرار میکنیم. گرانقدرترين موهبتي كه انجمن در اختيار ما گذاشته است را از دست داده ايم. انتخاب همان موهبتي است كه تمامي معتادان بعد از اسارت از مصرف از آن برخوردار ميشوند.
در عمق وجود ما روح است و روان دومين لايه وجودي ما محسوب می شود. با كاركرد 12 قدم، خدا مي خواهد از طريق ما عمل كند واز راه روان ما اثرات اصول روحاني پذيرش، تمايل، صداقت و محبت ديده شود.
وقتي در سختيها و مشكلات به روان ما فشار ميآيد، تمام مسایلی (نقصها) كه از آن آگاه نيستيم، بيرون مي ريزد. شرايط ما را بد نمي كند، بلکه درون ما را آشكار مي سازد.
برای نمونه، در خانواده همسرم شروع مي كند به غر زدن و مخالفت كردن با من و من شروع مي كنم به شكستن اجسام و يا فحاشي كردن. بعد از من مي پرسند چرا اين كار را انجام دادي، مي گويم تقصير همسرم است كه من فحاشي مي كنم. اعصابم را خرد مي كند.
در صورتي كه همسرم فحاشي را درون من نريخت. بلكه باعث شد كه درون من آشكار شود. در تمام شرايط و روابط كه با من مخالفت مي شود يا باب ميل من نيست، درون من آشكار مي شود.
ما نمي دانيم چه باوري داريم تا اينكه در شرايط قرار مي گيريم. ما خودمان را واقعا نمي شناسيم تا زماني كه در سختيها و مشكلات قرار بگيريم وببينيم چگونه عمل ميكنيم. ما هيچ وقت نمي دانيم چقدر بخشنده هستيم تا اين كه در موقعيت قرار بگيريم. بعضي اوقات چيزهايي را مي بخشيم كه لازمشان نداريم. اين بخشش نيست چون به درد ما نمي خورد و جاي ما را تنگ كرده است.
ما چيزي در مورد تسليم نمي دانيم تا در شرايط و موقعيت قرار بگيريم. بیشتر ما تسليم تفسيرها مي شويم نه پذيرش اتفاق. ما يك سيستم تفسيري داريم كه با تفسيرمان شاد یا غمگين میشویم. تفسير ما از رويدادها در لحظه تغيير مي كند و طبق تفسيرمان حالمان خوب یا بد مي شود.
برای نمونه، من با موتور مي خواهم بروم جايي. در راه براي موتور اتفاقي ميفتد. جنگ هاي من شروع مي شود. بعد كه راجع به اتفاق با كسي مشاركت مي كنم، بعضيها شروع مي كنند به تفسير كردن که خواست خدا بوده، شايد مي رفتي جلوتر تصادف مي كردي، شايد ميمردي، شايد... يعني يك تفسيري مي كنند كه احتمال داشت اتفاق و درد بيشتري نصيبت مي شد پس اين اتفاق را بپذير كه من تسليم آن تفسير شوم. در واقع من اتفاق را نپذيرفتم.
پذيرش هرگز به معناي بي خيالي نيست. پذيرش يعني قبول و درك واقعيتي كه هست. سپس تصميم گيري در مورد درست ترين برخورد با آن. شرايط پذيرش به اين معني نیست كه اتفاقات را دوست داشته باشيم، بلكه يعني اتفاقات را همانطور كه هستند، بپذيريم.
در رها كردن و تغيير هيچ دردي نيست. درد واقعي اين است كه ما در مقابل رها كردن و تغيير مقاومت و سرسختي نشان مي دهيم. ما اقرار و اعتراف مي كنيم كه در مقابل سختي ها ومشكلات ناتوان هستيم و توانايي مي خواهيم، اما به محض اينكه در شرايط قرار مي گيريم بي صبر و بد اخلاق مي شويم وهي غر مي زنيم و دعا مي كنيم ومرتب از خدا مي خواهيم زندگي مرا عوض كن. مرا از اين شغل رها كن، مشكل مرا از سر راهم بردار و ...
ما نمي خواهيم چيزي اذيتمان كند وهمه چيز را راحت مي خواهيم. خدا مي خواهد ما را به جايي برساند كه مهم نباشد چه اتفاقي مي افتد. مي خواهد ما به قدری قوي شويم كه موقعيتها ما را اذيت نكنند.
موقعيتها نيست كه ما را اذيت مي كنند بلكه واکنشهاي ما نسبت به شرايط و موقعيتها است كه ما را اذيت مي كنند. اگر ما در موقعيت وسوسه قرار گرفتيم، وسوسه از طرف خدا نيست وديگران را مقصر ندانيم. برای نمونه اگر شهوت ما را به سمت كسي مي كشد و فريفته وسوسه مي شويم، بايد با خود و خداوند صادق باشيم.
باید به ناتواني خود اقرار كنيم واز خداوند بخواهيم كمكمان كند تا از اين وسوسه سربلند بيرون بياييم واگر كسي در وسوسه قرار گرفت، او را قضاوت نكنيم. زیرا ممكن است ما هم در دام وسوسه گرفتار شويم.
بهتر است بدانيم نمي شود زير دوش رفت وخيس نشد.
نميشود رانندگي كرد و در ترافيك گير نكرد.
نميشود خريد رفت و گير گرانفروش نيفتاد.
بهتراست واقع بين باشيم. ما در دنياي بي عيب وكامل زندگي نمي كنيم. انجمن ابزار و قدرت میدهد كه بر وسوسه ها پيروز شويم. حتي در موقعيتهايي كه به هيچ وجه خوب نيست درست رفتار كنيم.
وقتي اصول انجمن را درست و بجا به كار ميگيرم آنها هم برايمان درست و خوب كار مي كنند. اين ما هستيم كه تعيين مي كنيم بهبودي چقدر برايمان ارزش دارد.
ما به عنوان معتاد مي دانيم كه هميشه مي خواهيم موقعيت ها را كنترل و درست كنيم، اما خداوند مي خواهد ما را درست كند وما قوي شويم. فرقي نمي كند كه چه موقعيتي باشد چون هميشه وسوسه وجود دارد.
ما تجربه هاي زيادي در وسوسه ها داشتيم و هميشه تكرار مي كرديم ما بارها و بارها ترك كرده ايم. دوباره تكرار تركهاي متوالي ومصرف وهميشه مي گفتيم چرا من؟ مشكل كجاست و هميشه در جنگ بوديم نكته اينجا است.
مشكل موقعيتها، شرايط و ديگران نبودند. واکنشهای ما نسبت به آنها بود كه مصرف مي كرديم وهميشه تجربه ها به وسوسه و لغزش ختم مي شد. علت اينكه ما فريب مي خوريم ناآگاهي است. وقتي اعمال خودمان را بررسي مي كنيم مي بينيم این اتفاقات نبودند كه باعث اوقات تلخي و يا وسوسه مي شدند بلكه نياز بيماري است.
ديدن بيماري و نيازهايش مهم است اما به اين معني نيست كه يك روزه معالجه مي شويم. زیرا بدن ما (افكار، احساسات و اراده) به اين روش عادت كرده است. ما نمي توانيم با بيماري بجنگيم. زیرا او قويتر مي شود براي اينكه بنيادش ويرانگري است.
نبايد از تغييرات لازم واساسي هراسي به دل راه بدهيم. بدون ترديد ما ناچاريم تغييراتي كه ما را به سوي وضعيت بدتر سوق مي دهد از تغييراتي كه رو به سوي بهبودي دارند را تشخيص دهيم. زيرا چيزهايي در روان ما است كه هنوز درست نشده است. هر دفعه كه تجربه اي داريم آنها دوباره بيرون مي زنند.
1- خواسته هاي نفس: شهوت راني، زياده خـواهي، خواب خوراك، خشم، احساس مستي و نشئـگي، برتري طلبـي و بسياري از نواقص اخلاقي خواسته های نفس هستند.
وقتي احساس مالكيت به موقعيت چيزي یا كسي ميكنم و وقتي احساس جدايي یا تنهايي نسبت به زندگي و جهان هستي مي كنم، احساس درد خطر فراموشي به وجود میآید. براي فراموشي و فرار از مشكلات است كه مي خواهم خودم را وابسته به موقعيت مواد واشخاص كنم و اين وابستگي وقتي شديد ميشود منجر به وسوسه واجبار ميگردد.
وقتي تنها هستم فكر مواد راحتتر و مخفيانه تر به ذهنم خطور ميكند و يك دفعه تحريكم مي كند. انگار كه قدرت و سرعت خاصي يافته است. زیرا قبلتر به خاطر احساس تنهايي با مصرف مواد، خوردن، سكس و ... سعي ميكردم جزيي از مردم باشم يا پذيرفته شوم يا تنهايي دروني خود را تسكين دهم واز كلافگي و بي حوصلگي در آيم و نميدانستم مشكل از كجاست.
وقتي اثر مواد از بين مي رفت تنهاتر از جمع ديگران جداتر و متفاوتتر از هميشه وغمگينتر از قبل مي شدم و به خاطر رفتارهاي غيرعادي وغيرمنطقي در حالت نشئگي احساس گناه يا خجالتي كه از مصرف مواد يا احساسي كه به من مي گفت از بقيه طرد شده ام، درهم مي آميخت.
در اين لحظات دشمن ديرينه مان يعني توجيه وارد عمل مي شد و رفتاري كه در حقيقت اشتباه است، موجه جلوه مي دهد. وسوسه ايجاب مي كند تا تصور كنيم انگيزهها و دلايل خوبي داشته ايم. در صورتي كه در واقع اين طور نبوده است.
ما نمي توانيم تظاهر كنيم كه در فهم وعمق افكار و احساساتمان مهارت داريم. به همين علت كه ابتدا به جاي يافتن علت هاي افكارواحساس هاي ناراحت كننده راهي براي غلبه بر آنها پيدا كنيم.
چه اين حالات به نظر ما منصفانه باشد چه نباشد، ما روي اين مسئله متمركز مي شويم كه چگونه مانع از بروز آن شويم كه اين افكار واحساسات ما را فريب دهند و به سوي وسوسه بکشانند. احساسات منفي همانند خشم، ترس، حسادت و انتقام جويي به خصوص وارد يك مخمصه عاطفي، اقتصادي، دعواهاي خانوادگي، لجبازي، طلاق، مرگ عزيزان و لغزش دوستان میشود تا قادر نباشيم در شرايط خود را كنترل كنيم.
عوامل ديگری كه در پایین از آنهـا نام مي بريم، به تنهـایي منبع وسوسه نيستند، ولي در برانگيخته شدن تمايلات دروني بسيـار موثرنـد. اين را به اين دليـل مي گویيم كه در شرايـط يكسان عكسالعملهاي متفـاوتي از افـراد مي بينيم.
2- دنيا: دنيا، لذتهايش و آنچه در آن است ما را مجذوب و فريفته خود مي گرداند. پول؛ آيا پول بد است. خير. زيرا پول نيازها وخواسته هاي ما را برآورده ميكند وبدون آن آسايش ما به هم ميريزد.
پول هديه و بركت خداوند است. پس اشكال چيست. پول هديه خداوند است، اما هر چيزي جايگاه خودش را بايد داشته باشد. ما به هديه مي چسبيم وهديه دهنده را فراموش مي كنيم.
اشكال اين است كه وقتي ما جذب پول ميشويم وهويت خود را در آن مي جوييم. در واقع پول مي شود مركز ما و تمام. ارزشها و اعتقادات، معيار و ملاك ما از مركز هدايت مي شود. ديدگاه وعكس العمل هاي ما چنين مي شود:
- اگر تو پول داشته باشي مي تواني دوست من باشي.
- اگر پول نداري نمي تواني دوست خوبي باشي.
- اگر پول داري آدم موفق و با ارزشي هستي.
- اگر پول نداري آدم بیخودی هستي.
- اگر سواد داري و داراي معنو يات بالايي هستي ومهربان هستي، اما پول نداري، به درد نمي خوري.
اگر مهمان پول داري داشته باشيم براي حفظ آبرو مي رويم پول قرض مي گيريم تا بتوانيم از مهمان پذيرايي كنيم، اما اگرمهمان بي پول باشد، مایل نيستيم از او پذيرايي کنیم يا بخواهيم با او رابطه داشته باشيم.
هر موقع پول داريم احساس قدرت مي كنيم وحالمان خوب است و هر موقعه پول نداريم حالمان خراب است و احساس پوچي و پژمردگي و دردمند زندگي مي كنيم. با پول براي خود ارزش مي خريم. ديگران را تحقير يا زير سلطه می بریم يا به كارهاي ناشايست میپردازیم.
به خاطر پول سر همه كلاه مي گذاريم، حتي سر عزيزانمان. پولهايمان را از آنها پنهان مي كنيم.
به خاطر پول حاضريم دست به هر اقدامي بزنيم. خسارتهايي جبران نشدني میزنیم و پا بر روي اصول و ارزشهاي انساني مي گذاريم و حاضر مي شويم جان ديگران را بگيريم. به قدری جذب پول مي شويم كه راه درست استفاده كردن از ان را گم مي كنيم واگر آن را از دست بدهيم يا سكته مي كنيم يا جان خود را از دست مي دهيم.
در زندگي به دنبال پول بيشتر میرویم و اين باعث مي شود تمام زيباييها و بركات خداوند را از دست بدهيم. حتي براي خانواده وقت نمي گذاريم و نياز به محبت آنها را برآورده نمي كنيم. بهانهمان اين است كه براي آينده شما دارم تلاش مي كنم.
هنگامي كه پول بدست نمي آوريم شروع مي كنيم به ديگران تهمت زدن. هركس پول دارد قاچاقچي يا دزد است. پولدارها آدمهاي ظالمي هستند. از راه حلال نمي شود پولدار شد.
گفتيم كه معيارهاي ما و ارزش پول است و اگر هم كسي به پول نمي رسد، شروع مي كنيم قضاوت و تهمت و سرزنش كردن ديگران. اگر اين پولدار نمي شود يك جاي كارش مي لنگد. از بس كه ناخالصي درونش است. خدا خرش را شناخته بهش شاخ نداده!
3- ارتباطات نادرست: معاشرتهاي نادرست، ناخواسته بر روي تفكرات ما تاثير منفي مي گذارد و تمايلات درونـي ما را برمي انگيزد.
وقتی از معتادان مي پرسي چرا معتاد شدي، به شوخي مي گويند دوست ناباب، ذغال خوب و ... تعليم وتربيت نامناسب هم يكي از عواملي است كه تاثير زيادي بر شخصيت و زندگي ما مي گذارد. تشويق ها، تنبيهها، حمايت كردن و حمايت نكردن هاي بيمورد.
همه به دنبال آرامش هستند. فرد به خاطر كمبود محبت و به این خاطر كه ياد نگرفته است چگونه در مقابل مشكلات شخصي، خانوادگي و اجتماعي پايداري كند، دنبال گريزگاهي ميگردد تا فراموش كند و به نوعی خودش را محو كند. حتي در زمان كوتاهي در توهمات زندگي كند. البته مشكل باقي مي ماند.
متاسفانه گاهی با كساني آشنا مي شود كه خود آنها هم اطلاعات درستي ندارند و خودشان تنها و دچار مشكل هستند. يكي از چيزهايي كه از آنها ياد مي گيرد، مصرف مواد مخدر است كه ميتواند براي مدتي به صورت كاذب ما را آرام كند. ما را از خود بيخود و دچار فراموشي كند.
اين مي تواند خطرناك باشد كه ما به كارهاي غير قانوني و انحرافات كشيده شويم يا با هم مواد مصرف ميكنيم و مي شويم دوستان صميمي. در صورتي كه موادمخدر رابط اين دوستي است و همبازي بودن را با دوستي سالم اشتباه مي گيريم.
همه نوع مواد مخدر در ما تغيير هوشياري مي دهد و ابتدا دو پيامد دارد:
1- افزايش احساسهاي خوشايند
2- كاهش احساسهاي ناخوشايند
تقويت كننده مثبت: ارایه يك محرك باعث يادگيري يك رفتار مي شود. برای نمونه من مواد مصرف مي كنم تا بتوانم تمركز بهتري روي كارم داشته باشم تا بتوانم بيشتر كار كنم. بتوانم پررو شوم. بتوانم دعوا كنم. حرفم را بزنم. از روابط بيشتر لذت ببرم. همانند الگوي انتخابي خودم شوم تا شاد باشم.
تقويت كننده مثبت از باورها واعتقادات: مسيري كه فرد معتاد طي مي كند، باور زير بنايي او میشود. من خجالتي هستم. من درجمع شاد نيستم. همه دور هم جمع هستند. اگر موادمخدر مصرف کنم ميتوانم در جمع باشم. در چنین شرایطی تفكر اجازه دهنده وسوسه میشود.
تقويت كننده منفي: انجام يك رفتار باعث حذف محرك آزار دهنده مي شود. برای نمونه، من مواد مصرف ميكنم تا از بي حوصلگي و كلافگي در بيایم. از درد خماري رها شوم. احساس هاي ناخوشايند را كاهش دهم.
به خاطر همين است كه معتادان در اوايل پاكي دچار لغزش ميشوند و يكي از عواملي كه معتادان ياد گرفته اند هنگام درد و سختي و مشكلات از آن استفاده كنند، توجه به این نکته است که بيماري از طريق وسـوسه به ما حمله مي كنـد، اما نمي تواند ما را مجبور به انجام كاري نمايد. مگر اينكه با آن همكاري كنيم كه آنوقت در عمل تسليم وسوسه شدهايم.
راههاي پيروزي بر وسوسه:
1- مراقبت از افكار: ميـدان جنگ وسوسه در افكار ما قرار دارد. به هر چيزي كه فكر كنيم آن تفكر رشد پيدا مي كند و به عمل نزديك ميشود. پس بهترين راه تغيير افكار با در نظر آوردن عواقب كار است.
ذهن ما باغچه است. گل بايد در آن كاشت. گر نكاري علف هرز در آن مي رويد. زحمت كاشتن يك گل سرخ كمتر از زحمت برداشتن هرزگي علف است. گل بكاريم تا مجال علف هرز فراهم نشود.
2- مشاركت: حضور مرتب در جلسات، ارتباط با دوستان بهبودي، مشاركت در مورد وسوسه انگيز. وسوسه بايد افشا شود.
3- مراقبت در مورد معاشرتها و دوستيها: دور شدن از شرايط وسوسه. (توپ بازي، يار بازي، زمين بازي)
4- دعا و ارتباط با نيروي برتر.
5- مطالعه و افزايش آگاهي نسبت به وسوسه و راه هاي نفوذ آن.
6- خويشتن داري وخويشتن پذيري
7- به تعويق انداختن مورد وسوسه
كاربرد تجربه شخصي:
وسوسه از قبل بوده است. قبلتر به او بها ميداديم و قدرتي و ابزاري در مقابل او نداشتيم و زندگي آشفته اي داشتيم. پیشتر در مقابل همه چيز قدرت داشتيم به جز وسوسه. وقتي در مقابل وسوسه پيروز باشيد در مقابل همه چيز پيروز میشوید.
وسوسه: لغزش يك احتمال برابر
به تجربه ثابت شده است هركس در دام وسوسه گرفتار شود، زندگيش آشفته ميشود و به سمت نابودی ميرود. تمام اين تجربه ها و اتفاقات ما را آگاه مي كند كه این اشتباه را تكرار نكنيم. اين درس عبرتي است براي ما. پس هوشيار باشيم و فكر نكنيم كه از ديگران زرنگتر و باهوشتریم!
اگر كسي در دام وسوسه گرفتار شد و لغزید و دچار خطايي شد بايد ما كه ادعاي روحاني ميكنيم در كمال فروتني و با محبت، نه با سرزنش كه احساس شرمندگي كند، او را به راه راست برگردانيم. ما نيز ممكن است كه در اين دام گرفتار شويم و اين را به ياد داشته باشيم كه وسوسه ها به سراغ ما نیز مي آيند.
از وسوسه هایي كه ديگران دچار مي شوند، دشوارتر نيست. هيچ وسوسه اي نيست كه نتوان در مقابل آن ايستادگي كرد. پس در مقابل آن مقاومت كنيم و اطمينان داشته باشيم كه خداوند نخواهد گذاشت بيش از حد توانايي خود وسوسه شويم و به ما قدرت خواهد بخشيد تا بتوانيم در برابر آن مقاومت كنيم.
پس بايد در برابر وسوسه مقاومت كرد و مطمئن باشيم خداوند قدرت لازم را به ما ميدهد. اين وعده خدا است. او به ما نشان خواهد داد كه چگونه در برابر آنها صبر و تحمل و پايداري كنيم و از وسوسه رها شويم.
خواهشمندم مرا در جهت بهبودي و افشای دامهاي بيماري ياري كنيد.
پدرام
وبلاگ
Pedram1behboudi.blogfa.com
موبايل
09329164217-09192190282